گنجور

 
ابن یمین

هرکه با زلف تو اندر دام نیست

همچو من پیوسته بی آرام نیست

گر چه باشد سرو همبالای تو

راستی را چون تو با اندام نیست

چشم نرگس دل نیارد کرد صید

زآنکه چون چشم خوشت بادام نیست

با تو جز خوبی نشان دیگرست

تا چه چیزست آنکه او را نام نیست

بیتو صبحی نگذرد بر عاشقان

کز فراقت تیره تر از شام نیست

این سر بیمغز من سودای وصل

میپزد دائم ولی جز خام نیست

خویشتن خواهم که گویم با تو راز

ز آنکه قاصد محرم پیغام نیست

با تو در خلوت مدامم آرزوست

بیش از اینم منتهای کام نیست

ساقیا می ده که رند خاص را

سهل باشد گر قبول عام نیست

می پرستی کن چو جم از بهر آنک

در جهان روشندلی چون جام نیست

در ازل آغاز کرد ابن یمین

مستیی کش تا ابد انجام نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

عشق سیمرغ است، کو را دام نیست

در دو عالم زو نشان و نام نیست

پی به کوی او همانا کس نبرد

کاندر آن صحرا نشان گام نیست

در بهشت وصل جان‌افزای او

[...]

سعدی

خوشتر از دوران عشق ایام نیست

بامداد عاشقان را شام نیست

مطربان رفتند و صوفی در سماع

عشق را آغاز هست انجام نیست

کام هر جوینده‌ای را آخریست

[...]

سلمان ساوجی

حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست

در جهان دوری، چو دور جام نیست

گرچه دورانی خوش است، ایام گل

خوشتر از دوران عشق، ایام نیست

روز حسن دلبران را شام، هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه