گنجور

 
ابن یمین

تا نقاب از روی شهر آرای خود برداشتی

صورت جان در خیال اهل دل بنگاشتی

نوبت شاهی بزن در ملک خوبی بهر آنک

رأیت حسن از زمین بر آسمان بفراشتی

نه خدا را بنده باشی نه رعیت شاه را

دل که بردی شحنه ئی از عشق خود بگماشتی

ز آن چه سیمین ذقن آبی بدین تشنه جگر

تا نباید دادنت زودش بمشک انباشتی

غرق خونم چون گل و همچون بنفشه سوگوار

تا تو در گلزار حسن خود بنفشه کاشتی

ای سبکروح جهان این سرگرانی تا بکی

طاقت جنگت ندارم آشتی کن آشتی

گر تو باز آئی بصلح از من نبینی جز وفا

گر چه وقت جنگ جای آشتی نگذاشتی

یاد میداری که در مستی حسن از بس غرور

خون ما میریختی و جرعه می پنداشتی

عاشقان از نا امیدی همچو زلفت در هم اند

تا تو بیموجب کم ابن یمین انگاشتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سید حسن غزنوی

رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی

نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی

بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی

بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی

همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه

[...]

مولانا

ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی

تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی

گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار

تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی

ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم

[...]

سعدی

یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان

این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی

دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود

[...]

حکیم نزاری

کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی

کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی

من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا

در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی

سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر

[...]

اوحدی

خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی

قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی

بوی خون می‌آید از چاه زنخدانت، بلی

بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی

هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه