تا نقاب از روی شهر آرای خود برداشتی
صورت جان در خیال اهل دل بنگاشتی
نوبت شاهی بزن در ملک خوبی بهر آنک
رأیت حسن از زمین بر آسمان بفراشتی
نه خدا را بنده باشی نه رعیت شاه را
دل که بردی شحنه ئی از عشق خود بگماشتی
ز آن چه سیمین ذقن آبی بدین تشنه جگر
تا نباید دادنت زودش بمشک انباشتی
غرق خونم چون گل و همچون بنفشه سوگوار
تا تو در گلزار حسن خود بنفشه کاشتی
ای سبکروح جهان این سرگرانی تا بکی
طاقت جنگت ندارم آشتی کن آشتی
گر تو باز آئی بصلح از من نبینی جز وفا
گر چه وقت جنگ جای آشتی نگذاشتی
یاد میداری که در مستی حسن از بس غرور
خون ما میریختی و جرعه می پنداشتی
عاشقان از نا امیدی همچو زلفت در هم اند
تا تو بیموجب کم ابن یمین انگاشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و عشق میپردازد و احساسات عمیق شاعر را نسبت به محبوبش نشان میدهد. شاعر از محبوب میخواهد که نقاب از روی زیباییهایش بردارد و به دنیای عشق قدم بگذارد. او به ویژگیهای خوب و زیبا اشاره میکند و میگوید که نباید تحت فرمان هیچکس باشد، بلکه باید دل به عشق بسپارد. شاعر از رنج و غم خود سخن میگوید و از محبوب میخواهد که به او برگردد و آشتی کند، چرا که دیگر قدرت تحمل جنگ و جدایی را ندارد. او به یاد میآورد که چگونه در مستی عشق خون عاشقان را به راحتی میریخته و حالا خواستار آرامش و وفا در عشق است. در نهایت، شاعر وضعیت عاشقان را به زلف محبوب تشبیه میکند که در ناامیدی در هم پیچیدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که پرده را از چهره زیبایی شهر خود کنار زدی، جانت را در تصور دلباختگان به تصویر کشیدی.
هوش مصنوعی: به فرمانروایی و سلطنت خود بپرداز و در سرزمین خوبانی که نیکویی و زیباییشان فراتر از زمین و به بلندای آسمان رفته، کارهایی انجام بده.
هوش مصنوعی: نه برای خدا کار کن و نه برای پادشاه؛ اگر دل کسی را ببری، باید کسی را به عنوان نگهبان عشق خود بگماری.
هوش مصنوعی: از آنچه که دختری با صورت زیبا و چهره آبی به من نشان داد، تا زمانی که گرسنه دلم نباشد، نباید به او زود اعتماد کنم و احساساتم را به او منتقل کنم.
هوش مصنوعی: من مانند گلی غرق در خون هستم و همچون بنفشهای در سوگ و اندوه به سر میبرم، در حالی که تو در باغ زیبایی خود بنفشهای را کاشتهای.
هوش مصنوعی: ای روح لطیف و زنده دنیا، این بیتابی و سرگردانی تا کی ادامه دارد؟ من دیگر توان مقابله با این جنگ و جدال را ندارم، پس آشتی کن و صلح را برگردان.
هوش مصنوعی: اگر تو دوباره به صلح برگردی، از من جز وفا نمیبینی، هرچند در زمان جنگ، فرصتی برای آشتی باقی نگذاشتی.
هوش مصنوعی: به یاد دارم که در زمان مستی و خوشحالی، زیبایی تو به قدری مغرور بود که از ما خون میریختی و آن را به عنوان جرعهای برای نوشیدن میپنداشتی.
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر ناامیدی، همانند زلفهای درهمریختهات، گرفتار و پریشان هستند تا اینکه تو خوشبختانه بیدلیل آنها را از یأس نرانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی
نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی
بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی
بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی
همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه
[...]
ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی
تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی
گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار
تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی
ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم
[...]
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی
نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان
این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی
دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود
[...]
کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی
کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی
من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا
در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی
سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر
[...]
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی
بوی خون میآید از چاه زنخدانت، بلی
بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی
هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.