گنجور

 
ابن یمین

ای روی دلربای تو باغ و بهار حسن

وی خط مشکبار تو نقش و نگار حسن

در باغ حسن تا گل خود روی تو شکفت

از دل برون نمیرودم خار خار حسن

در کارگاه صنع که تعیین کارها

کردند و شد حواله بروی تو کار حسن

هستند بیقرار چو زلف تو عالمی

تا دیده دید در خم زلفت قرار حسن

گر ماه عارضت بگشاید ز رخ نقاب

دیار کس نشان ندهد در دیار حسن

یوسف برفت و حسن ازین کهنه دیر برد

تو آمدی و شد ز تو نو روزگار حسن

ابن یمین و چشم تو هرگز نمیشوند

خالی دمی ز مستی عشق و خمار حسن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

ای عشق پروریده تو را درکنارِ حسن

وی رسته سر و قدِّ تو بر جویبارِ حسن

ملکِ جمال بر تو مقرّر شود به حکم

گرپایْ مردِ لطف کنی دستْیارِ حسن

هم عاقبت وصال میّسر شود که شد

[...]

حافظ

ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن

خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن

در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر

در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن

ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی

[...]

صائب تبریزی

دلهای صیقلی بود آیینه دار حسن

آیینه چشم شور بود در دیار حسن

دام بود به طبع هوسناک سازگار

بیگانه پرورست هوای دیار حسن

از عرض ملک نخوت شاهان فزون شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه