گنجور

 
ابن یمین

ای لعل آبدارت آتش فکنده در مل

بر باد داده حسنت چون خاک خرمن گل

هم خط مشکبارت اثبات دور کرده

هم زلف تو دلایل آورده بر تسلسل

خطیست گرد لعلت یا طوطی شکر چین

یا زاغ شد شناور بر روی چشمه مل

تا چند چشم مستت بندد بسحر خوابم

تا کی خیال زلفت با من کند تطاول

بوسی ز لعل میگون گر میدهد بجانی

سودای تست ایدل بشتاب بی تأمل

گوئی که روز روشن از تیره شب بر آمد

باد صبا چو یکسو کرد از جبینت کاکل

هر چند کاکل تو دل بر دو قصد جان کرد

نشگفت اگر عذارت پوشد زره ز سنبل

ابن یمین نگیرد آرام جز بکویت

گلزار زیبد الحق آرامگاه بلبل

 
sunny dark_mode