گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

صبا بهر شکن از زلف او که تاب دهد

شکست عنبر سارا و مشک ناب دهد

نگار من چو بعزم صبوح برخیزد

زمانه چهره بمهر سپهر تاب دهد

چو می بنوشد و خوی بر رخش پدید آید

چنان بود که سمن را بشبنم آب دهد

عرق بگرد رخش چونگلاب بر گل تر

بلی شگفت نباشد که گل گلاب دهد

ز شرم تاب رخش چون نقاب بربندد

رخش اگر چه که تاب از پس نقاب دهد

مشام جان شود از زلف دوست مشک آگین

علی الخصوص که باد صباش تاب دهد

منم که ساقی عشقش مرا بهر مجلس

زخون دیده شراب از جگر کباب دهد

خمار آن لب شیرین هنوز در سر ماست

از آن خمار خلاصم مگر شراب دهد

شگفتم آید از آن آب زندگانی خویش

که وعده ها همه بر شیوه سراب دهد

جز آب و آتش چشم و دلم ندید کسی

که هیچ آب بهیچ آتش التهاب دهد

عتاب میکند آن سیمبر چو میداند

که گوشمال دل عاشقان عتاب دهد

خراج صبر مجوی از دلم که در عالم

کسی خراج ندیدم که از خراب دهد

پری رخا ز تو خورشید چشم آن دارد

که روی تو بخودش راه انتساب دهد

ولی روی تو آنگاه نسبتی گیرد

که بوسه بر قدم آن فلک جناب دهد

وزیر شاه نشان آصف سلیمان فر

که آسمانش لقب مالک الرقاب دهد

علاء دولت و دین هندوی مبارک رأی

که تیغ او ز رقاب عدو قراب دهد

بعین عدل اگر بنگرد بسوی فلک

فلک رعایت کتان بماهتاب دهد

همای رایت عدلش چو بال بگشاید

غراب را خورش از سینه عقاب دهد

کنون شبانی عدلش بدان مثابه رسید

که شیر بره ز پستان شیر غاب دهد

سموم هیبت او گرگذر کند بر آب

صدف ز سورت او گوهر مذاب دهد

زمانه در صف هیجا بآب شیرینش

ز کاسه سر بدخواه او حباب دهد

سزای دشمن او نیزه میتواند داد

از آنکه مالش دیو لعین شهاب دهد

چو میخ سرزنش از بسکه یافت دشمن او

سزد که گردن ازین پس فرا طناب دهد

جهان پناه وزیرا توئی که همت تو

ببحر و کان ز دل و دست خود نصاب دهد

عرق شناس ز شرم سخات فیضی را

که از مسام بهر موسمی سحاب دهد

خدایگانا دانی که بحر خاطر من

چو فکر موج زند لؤلؤ خوشاب دهد

اگر چه گفت بخیل از سر غرور که نیست

بجز صدا که مرا در سخن جواب دهد

ولیک تربیت ار یابد از تو ابن یمین

جواب را چو خطاب تو مستطاب دهد

همیشه تا ز پی زینت جهان خورشید

جمال چهره ازین نیلگون حجاب دهد

صفای رأی تو در زینت جهان بادا

چنانک ذره او تاب آفتاب دهد