گنجور

 
ابن حسام خوسفی

ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل

ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل

ز دانه‌های دهان تو در دهانهٔ لعل

در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل

نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن

ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل

اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی

ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل

ز حسن خود ورقی می نگاشت گل در باغ

رخ تو دید و بماند اندر آن کتاب خجل

من از شراب خجالت نمی‌برم ساقی

بده که کس نشد از کردهٔ صواب خجل

مقال ابن حسام ار به تربت حافظ

برند گردد ازین شعر همچو آب خجل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

به وقت گل شدم از توبهٔ شراب خجل

که کس مباد ز کردار ناصواب خجل

صلاح ما همه دام ره است و من زین بحث

نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل

بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم

[...]

صائب تبریزی

نیم ز پرسش محشر به هیچ باب خجل

که خود حساب نمی گردد از حساب خجل

نکرد تربیت عشق در دلم تاثیر

چو تخم سوخته گردیدم از سحاب خجل

چنین که من خجل از سایلم ز بی برگی

[...]

حزین لاهیجی

زهی ز صبح بناگوشت آفتاب خجل

ز خط غالیه سای تو، مشک ناب خجل

به دل خیال تو آمد شبی و منفعلم

که میزبان شود از کلبهٔ خراب خجل

دلم ز وعده بر آتش فکندی و رفتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه