گنجور

 
بلند اقبال

ای ترک من ای آفت دین ودل وفرهنگ

برخیز وبده باده و بیشین وبزن چنگ

چون زلف پریشان توافتم زچه در تاب

چون تنگ دهان تونشینم ز چه دلتنگ

از مژه سنان داری وشمشیر ز ابرو

آرم سپر از سینه تو داری به من ار جنگ

در زلف تو چین دیدم ودارم عجب از این

چون شد که چنین چین شده با پادشه زنگ

معشوق منی از چه نشینی بر اغیار

سیمین بدنی حیف که داری دلی از سنگ

زلف تو چرا بی ادبی می کنداین سان

پیوسته همی بر سر و روی تو زندچنگ

اقبال بلند است کسی را که به عشقت

نه درپی نام است ونه پروا کند از ننگ

 
sunny dark_mode