گنجور

 
فرخی سیستانی

تا کی بود این شوخی و تاکی بود این جنگ

زین شوخی و زین جنگ نگردد دل من تنگ

صلحست مرابا تو و بامن نکنی صلح

جنگست ترا با من و با تو نکنم جنگ

سنگست دلت مهر بر او تابان گه گه

کز تافتن مهر گهر زاید در سنگ

فرسنگ به فرسنگ دوانم ز پی تو

وزمن تو گریزانی فرسنگ به فرسنگ

گرمن ز تو ای دوست همی ننگ ندارم

تو نیز مدار از من و از صحبت من ننگ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نسیمی

ای از لب تو تنگ شکر آمده به تنگ

روی تو کرده لاله و گل را خجل به رنگ

ز ابروی گوشه گیر به زه کرده ای کمان

بر جان عاشق از مژه کج کرده ای خدنگ

بخت منی و طالع من، چون کنی فرار

[...]

اهلی شیرازی

گر سنگ زدی بر من و آسوده دل تنگ

چون دل طپد از شوق تو بر سینه زنم سنگ

چون مور نیارم شدن از ضعف ولیکن

پر رویدم آنگه که کنم سوی تو آهنگ

شبها که فتد بر رخت از شمع فروغی

[...]

حزین لاهیجی

ای آنکه زدی بر قدح، امروز مرا سنگ

فرداست درین راه، کند پای تو را لنگ

در رهگذر بال فشانان مفکن دام

ترسم که تو را سخت فشارد، قفس تنگ

قاآنی

ای زلف نگار ای حبشی‌زادهٔ شبرنگ

ای‌ اصل تو از نو به و ای نسل تو از زنگ

ای مادر اهریمن و ای خواهر عفریت

ای دایهٔ پتیاره و ای مایهٔ نیرنگ

ریحان مگرت بوده پدر غالیه مادر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه