گنجور

 
بیدل دهلوی

غزال امن که الفت خیال مبهم است

به هرکجا نفسی‌ گرد می‌کند رم اوست

امل‌ کجاست گر از فرصت آگهی باشد

قصور فطرت ما بیش فهمی ‌کم اوست

حساب ملک بقا، با فنا نیاید راست

به عالمی‌ که غبار تو نیست عالم اوست

ز فیض ظاهر امکان سراغ امن مخواه

که صبح عافیت خلق رفتهٔ دم اوست

درین بساط جنون شوکتان عریانی

شکسته‌اند کلاهی که آسمان خم ‌اوست

غرور راست نیاید به قامت پیری

شکستگی‌ست‌ نگینی که باب خاتم اوست

علاج‌ کوری دل ‌کن‌ که در قلمرو رنگ

به هر کجا نظری هست جلوه توأم اوست

سراغ‌ کعبه بیرنگیی دلم خون‌ کرد

که درگداز دو عالم زلال زمزم اوست

مروّت آب شد ازشرم چشم قربانی

که عید عشرت آفاق در محرم اوست

کسی به صید نگاهت چه سحر پردازد

که عکس موج خط سرمه رشتهٔ رم اوست

به سینه عاشق بیدل جراحتی دارد

که یادکاوش مژگان یار مرهم اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

خوشا کسی که به کوی تو بخت همدم اوست

سفال درد سگان تو ساغر جم اوست

دلم که در خم چوگان زلف تست چو گوی

شکسته شد همه عمر و هنوز در خم اوست

به مرگ مدعی از درد، دل بسوخت مرا

[...]

بیدل دهلوی

شهید خنده زخمم ‌که تیغ‌ همدم اوست

کباب ‌گلشن داغم ‌که شعله شبنم اوست

شکار ناز غزالی‌ست‌، ناتوان دل من

که رنگ دهر به فتراک بستهٔ رم اوست

تو را به ملک ملاحت سزد سلیمانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه