گنجور

 
بیدل دهلوی

شهید خنده زخمم ‌که تیغ‌ همدم اوست

کباب ‌گلشن داغم ‌که شعله شبنم اوست

شکار ناز غزالی‌ست‌، ناتوان دل من

که رنگ دهر به فتراک بستهٔ رم اوست

تو را به ملک ملاحت سزد سلیمانی

از آن نگین تبسم که غنچه خاتم اوست

به برق تیغ تو نازم‌که در بهار خیال

هزار صبح تجلی مقابل دم اوست

چه ممکن است ززلفت برون تپیدن دل

که حسن هم ز اسیران حلقهٔ خم اوست

ز تنگی دلم اندیشه می‌تپد در خون

چگونه محشر غم‌ در فضای مبهم اوست

بهار خاک به این رنگ و بو چه امکان است

نفس در آینهٔ ما هوای عالم اوست

شهید تیغ که زین وادی خراب گذشت

که شام و صبح هجوم غبار ماتم اوست

هوای الفت بیگانه مشربی داریم

قرار ما طلب او، نشاط ما غم اوست

بهشت خرمی ماست مجمع امکان

ولی چه سود که شخص مروت آدم اوست

به چشم کم منگر بیدل ستمزده را

که آبروی محبت به دیدهٔ نم اوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

خوشا کسی که به کوی تو بخت همدم اوست

سفال درد سگان تو ساغر جم اوست

دلم که در خم چوگان زلف تست چو گوی

شکسته شد همه عمر و هنوز در خم اوست

به مرگ مدعی از درد، دل بسوخت مرا

[...]

بیدل دهلوی

غزال امن که الفت خیال مبهم است

به هرکجا نفسی‌ گرد می‌کند رم اوست

امل‌ کجاست گر از فرصت آگهی باشد

قصور فطرت ما بیش فهمی ‌کم اوست

حساب ملک بقا، با فنا نیاید راست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه