گنجور

 
بیدل دهلوی

بسکه اجزایم چمن‌پروردهٔ نیرنگ اوست

گرهمه خونم به‌جوش شوخی آید رنگ اوست

کوه تمکینش بود هرجا بساط‌آرای ناز

نالهٔ دلهای بیطاقت شرار سنگ اوست

جوهر آیینهٔ وحدت برون است از عرض

هر قدر صافی تصورکرده باشی زنگ اوست

عشق آزادست اما در طلسم ما و من

آمد و رفت نفس تمهید عذر لنگ اوست

بی‌محبت زندگانی نیست جز ننگ عدم

خاک‌کن برفرق آن سازی‌که بی‌آهنگ اوست

جذبهٔ عشقت شرار از سنگ می‌آرد برون

من به‌این وحشت‌گر از خود برنیایم‌ننگ اوست

عمرها شد حیرت ازخویشم به جایی می‌برد

آه از رهروکه مژگان جاده و فرسنگ اوست

حسن ازننگ طرف با جلوه نپسندید صلح

خلوت آیینهٔ ما عرصه‌گاه جنگ اوست

بر دلم افسون بی‌دردی مخوان ای عافیت

شیشه‌ای دارم که یاد ناشکستن سنگ اوست

کیست زین‌گلشن به رنگ وبوی معنی وارسد

غنچه‌هم بیدل نمی‌داند چه‌گل در چنگ اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

همین شعر » بیت ۵

بی‌محبت زندگانی نیست جز ننگ عدم

خاک‌کن برفرق آن سازی‌که بی‌آهنگ اوست

طغرل احراری

ای خوشا طغرل که بیدل می‌سراید مصرعی

خاک کن بر فرق آن سازی که بی‌آهنگ اوست

بیدل دهلوی

بزم پیری‌کزقد خم‌گشتهٔ ما چنگ اوست

برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست

دل‌به‌وحشت نه‌که چرخ سفله‌فرصت‌دشمن است

روز و شب‌یک‌جنبش‌مژگان‌چشم‌تنگ اوست

وادی عجزی به پای بیخودی طی‌کرده‌ام

[...]

طغرل احراری

بس که بی‌رنگی درین گلشن دلیل رنگ اوست

عرض جوهر صیقل آیینه را از زنگ اوست

می‌زند هر لحظه دم از موج طوفان بقا

شوخی خون شهیدان از حنای چنگ اوست

تا نگردد سوده از رفتار پای توسنش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه