گنجور

 
بیدل دهلوی

زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است

با نفس‌،‌سرمایه‌ای ‌گر هست ‌ازخود رفتن ‌است

نبض امکان را که دارد شور چندین اضطراب

همچو تار ساز در دل‌هیچ و بر لب شیون است

بگذر از اندیشهٔ یوسف‌که درکنعان ما

یا نسیم پیرهن یا جلوه ی پیراهن است

هیچکس سر برنیاورد ازگریبان عدم

شمع این پروانه از خاکستر خود روشن است

از فسون چشم بند عالم الفت مپرس

انکه فردا وعده‌ام‌داده‌ست امشب با من است

جزتعلق نیست مد وحشت‌تجرید هم

هرقدر از خود بر آیی رشتهٔ این‌ سوزن است

نقش هستی جز غبار دقت نظاره نیست

ذره را آیینه‌ای گر هست چشم روزن است

بر جنون زن‌ گر کند تنگی لباس عافیت

غنچه را بعد از پریشانی گریبان دامن است

غیر خاموشی دلیل عجز نتوان بافتن

شعلهٔ ما، تا زبان دارد سراپا گردن است

شوق ما را ای طلب پامال جمعیت مخواه

خون بسمل‌گر پریشان نقش‌بنددگلشن است

آن‌گرانسنگی‌که نتوان از رهش برداشتن

چون ‌شرر خود را به‌ یک ‌چشم‌ از نظر افکندن است

لاله سودایی‌ست بیدل ورنه در گلزار دهر

هرکجا داغی‌ست‌چشمش با دل ما روشن است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است

زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است

تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه

راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است

تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او

[...]

سنایی

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ابن یمین

اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است

زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است

جامی

آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است

خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است

آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز

نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است

تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی

[...]

اهلی شیرازی

نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است

لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است

حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن

قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است

دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه