زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است
با نفس،سرمایهای گر هست ازخود رفتن است
نبض امکان را که دارد شور چندین اضطراب
همچو تار ساز در دلهیچ و بر لب شیون است
بگذر از اندیشهٔ یوسفکه درکنعان ما
یا نسیم پیرهن یا جلوه ی پیراهن است
هیچکس سر برنیاورد ازگریبان عدم
شمع این پروانه از خاکستر خود روشن است
از فسون چشم بند عالم الفت مپرس
انکه فردا وعدهامدادهست امشب با من است
جزتعلق نیست مد وحشتتجرید هم
هرقدر از خود بر آیی رشتهٔ این سوزن است
نقش هستی جز غبار دقت نظاره نیست
ذره را آیینهای گر هست چشم روزن است
بر جنون زن گر کند تنگی لباس عافیت
غنچه را بعد از پریشانی گریبان دامن است
غیر خاموشی دلیل عجز نتوان بافتن
شعلهٔ ما، تا زبان دارد سراپا گردن است
شوق ما را ای طلب پامال جمعیت مخواه
خون بسملگر پریشان نقشبنددگلشن است
آنگرانسنگیکه نتوان از رهش برداشتن
چون شرر خود را به یک چشم از نظر افکندن است
لاله سوداییست بیدل ورنه در گلزار دهر
هرکجا داغیستچشمش با دل ما روشن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به شعری با مضامینی فلسفی و عمیق اشاره دارد. در این شعر، زندگی به عنوان سفری به سوی فنا و رهایی از خود توصیف شده است. شاعر به ناپایداری و بیمعنایی وجود اشاره میکند و میگوید که اصل زندگی گذراست و در درون خود آتش و شور دارد. او از ناآگاهی و نشانهها میگوید و بر این نکته تأکید میکند که آنچه از زندگی باقی میماند، فقط دقت در مشاهده و درک لحظههاست. بر اساس تصاویر و تمثیلاتی که در این شعر وجود دارد، شاعر به ما میگوید که باید از وابستگیها عبور کنیم و حقیقت را در زیر ظاهرها بیابیم. زندگی همچون شمعی است که از خود میسوزد و روشنایی میبخشد. در انتها، شاعر بر اهمیت شوق و طلب در زندگی تأکید میکند و از پیوند میان عشق و درد سخن میگوید.
هوش مصنوعی: زندگی مانند شغلی است که ما را به سوی فنا میکشاند و تنها وابسته به جسم و نفس ماست. اگر بر چیزی تکیه کنیم، آن چیز، از خود گذشتن و رهایی از زنجیرهای دنیوی و مادی است.
هوش مصنوعی: احساسات و هیجانات زندگی به شدت در وجود انسان میتپد و مثل صدای تار موسیقی، دل را به درد میآورد و بر لبها فریاد میزند.
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به این است که نباید به آرزوهای دور و خیالپردازیهای عاشقانهای همچون داستان یوسف بسنده کرد. در واقع، میتوان گفت که در دنیای واقعی ما یا بادی است که از پیراهن محبوب میوزد یا نمایی از همان پیراهن، و بنابراین بهتر است به حقیقتها و واقعیتهای موجود پرداخته شود تا به رویاها و خیالات دور.
هوش مصنوعی: هیچکس از وجود عدم سر برنمیدارد و این پروانه از خاکستر خود روشنایی میگیرد.
هوش مصنوعی: از جاذبه و زیبایی چشمان کسانی که در دنیا هستند سؤال نکن، چون آنکه به من وعده ملاقات فردا را داده، امشب در کنار من است.
هوش مصنوعی: به جز تعلق، چیز دیگری وجود ندارد که در حال تنهایی و عزلت احساس وحشت کند. هرچه بیشتر از خود دور شوی، در واقع به این رشتهٔ نازک آنچه که تو را به خود متصل میکند نزدیکتر میشوی.
هوش مصنوعی: هستی تنها مانند غباری است که از دقت و دیدن به وجود آمده است. اگر نگاهی دقیق به هر ذره بیندازیم، آن را به مانند آینهای خواهیم دید که چشمان ما به آن پنجرهای دارد.
هوش مصنوعی: اگر به حجاب و عفت زن آسیب برسد، مثل این است که غنچهای بعد از پریشانی و بینظمی، دامنش را میچسباند.
هوش مصنوعی: برای بیان قدرت و توانایی ما، نمیتوان فقط به سکوت یا بیکلامی استناد کرد. شعلهای که ما داریم، خود نشان از وجود و حضور فعال ماست، همانطور که کسی که زبان دارد، نمیتواند فقط ساکت بماند و باید ابراز وجود کند.
هوش مصنوعی: ای خواست ما را از میان جمعیت نگیرید، زیرا شوق و عشق ما همچون خون بیزی است که در حال از دست دادن خود است، هرچند که در باغ گلشن هرج و مرجی وجود دارد.
هوش مصنوعی: آن سنگ با ارزشی که نمیتوان آن را از راهش برداشت، مانند قطرهای است که به راحتی میتواند از یک چشم دیده شود.
هوش مصنوعی: لالهای که در دلش عشق و آرزو میجوشد، اگرچه در دنیای پُر زرق و برق زندگی، در هر جا که حرارتی وجود داشته باشد، چشمانش به عشق و دل ما روشنایی میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است
زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است
تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه
راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است
تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او
[...]
تا خیال آن بت قصاب در چشم من است
زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است
تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ
بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است
جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم
[...]
اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است
زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است
آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است
خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است
آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز
نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است
تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی
[...]
نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است
لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است
حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن
قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است
دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.