گنجور

 
بیدل دهلوی

نفس محرک جسم به غم فسرده ماست

غبار خاک‌نشین را، ر‌م نسیم عصاست

مرا معاینه شد از خط شکستهٔ موج

که نقش پا‌ی هوا سرنوشت این ‌دریاست

به کنه مطلب عجزم کسی چه پردازد

لب خموش طلسم هزار رنگ صداست

چو سرو بی‌طمع از دهر باش و سر بفراز

که نخل بارور از منت ‌زمانه دوتاست

من از مرورت طبع کریم دانستم

که آب ‌گشتن بحر اینقدر ز شرم سخاست

ز دام صحبت مردم رهایی امکان نیست

کسی‌که‌گوشه‌گرفت از جهانیان عنقاست

چو جام طرح خموشی فکن‌ که مینا را

هجوم خنده صدای شکست رنگ حیاست

فراق آینهٔ زنگ خورده هستیست

دمی که جلوه‌کند آفتاب سایه کجاست

همان حقیقت هیچ است نقش کون و مکان

به هرجه می نگری یک سراب جلوه‌ نماست

زبان طعن نگردد غبار مشرب ما

هجوم خار همان زیب دامن صحراست

به پاس دل همه جا خون سعی باید خورد

که راه بر سر کوه است و بار ما میناست

به فکرمصرع موزون چه غم خورد بیدل

خیال سرو تواش دستگاه طبع رساست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست

به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است

ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

نداد داد مرا چون نداد گربه مرا

تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای

[...]

ازرقی هروی

در قناعت و توفیق دین و مذهب راست

بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست

فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را

[...]

قطران تبریزی

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه