گنجور

 
بیدل دهلوی

نقش دیبای هنر فرش ره اهل صفاست

عافیت در خانهٔ آیینه نقش بوریاست

تا تبسم با لب‌ گلشن ‌فریبت آشناست

از خجالت غنچه را پیراهن خوبی قباست

نی همین آشفته‌ای چون زلف داری روبه‌رو

همچو کاکل نیز یک جمع پریشان در قفاست

عمرها شد کز تمنای بهار جلوه‌ات

بلبلان را درچمن هر برگ‌گل دست دعاست

کشتهٔ تیغ تمنا را درین گلزار شوق

همچو گل یک ‌خنده ‌زخم‌شهادت خونبهاست

غنچه تا دم می‌زند موج شکست آینه است

دانهٔ دل را خیال‌ گردش رنگ آسیاست

تا ز چشم التفات تیغ او افتاده‌ام

بخیه را بر روی زخمم خنده دندان نماست

غافل از عبرت ‌فروشیهای عالم نیستم

هرکف‌خاکی اپن‌صحرا به چشمم توتیاست

روشن است ازبند بندم وحشت احوال دل

هر گره در کوچهٔ نی ناله‌ای را نقش پاست

عاجزی را پیشوای سعی مقصد کرده‌ایم

بیشترنقش قدم ما را به منزل رهنماست

همچو دندان‌سخت‌رویان‌سنگ‌مینای خودند

چون زبان نرمی ملایم‌طینتان را مومیاست

بی به عشرت بردن است از سختگیریهای دهر

نام را نقش نگینی نیست نقب خنده‌هاست

گرنه مخمورگرفتاربست زلف مهوشان

بیدل‌از هرحلقه ‌در خمیازه ‌حسرت چراست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»

بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

ناصرخسرو

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست

گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا

به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟

چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،

[...]

ازرقی هروی

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

منوچهری

گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست

زو دلارام و دل‌انگیز سخن باید خواست

زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست

گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه