نقش دیبای هنر فرش ره اهل صفاست
عافیت در خانهٔ آیینه نقش بوریاست
تا تبسم با لب گلشن فریبت آشناست
از خجالت غنچه را پیراهن خوبی قباست
نی همین آشفتهای چون زلف داری روبهرو
همچو کاکل نیز یک جمع پریشان در قفاست
عمرها شد کز تمنای بهار جلوهات
بلبلان را درچمن هر برگگل دست دعاست
کشتهٔ تیغ تمنا را درین گلزار شوق
همچو گل یک خنده زخمشهادت خونبهاست
غنچه تا دم میزند موج شکست آینه است
دانهٔ دل را خیال گردش رنگ آسیاست
تا ز چشم التفات تیغ او افتادهام
بخیه را بر روی زخمم خنده دندان نماست
غافل از عبرت فروشیهای عالم نیستم
هرکفخاکی اپنصحرا به چشمم توتیاست
روشن است ازبند بندم وحشت احوال دل
هر گره در کوچهٔ نی نالهای را نقش پاست
عاجزی را پیشوای سعی مقصد کردهایم
بیشترنقش قدم ما را به منزل رهنماست
همچو دندانسخترویانسنگمینای خودند
چون زبان نرمی ملایمطینتان را مومیاست
بی به عشرت بردن است از سختگیریهای دهر
نام را نقش نگینی نیست نقب خندههاست
گرنه مخمورگرفتاربست زلف مهوشان
بیدلاز هرحلقه در خمیازه حسرت چراست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییها و پیچیدگیهای عشق و زندگی میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویری شاعرانه از طبیعت و احساسات انسانی، به رابطه بین عشق و درد، زیبایی و زخم اشاره میکند. او به شادیهای موقتی و غمهای عمیق در دل اشاره میکند و نشان میدهد که زندگی و عشق همواره با چالشها و دردها همراه است. این شعر همچنین به ناپایداری دنیا و عبرت گرفتن از تجربیات میپردازد و از نقش هنر در روایت این احساسات صحبت میکند. شاعر در نهایت به این نتیجه میرسد که در میان زیباییها و سختیها، عشق و امید همواره وجود دارند.
هوش مصنوعی: نقش زیبا و هنری فرش، نشاندهندهٔ مسیر اهل صفا و پاکی است و آرامش در خانهٔ آیینه، تصویر زیبای آن نقش را تداعی میکند.
هوش مصنوعی: لبخند گلزار به تو آشناست و از این رو، غنچه به خاطر شرم و حیا، خود را به لباس زیبایی آراسته است.
هوش مصنوعی: تو هم مانند زلف آشفتهای، که در مقابل چشمانت، مانند دستهای پریشان و آشفته از موها در قفس است.
هوش مصنوعی: سالهاست که بلبلان در چمن به خاطر زیبایی تو، در انتظار بهار نشستهاند و هر گلی که میبینند، برای تو دعا میکنند.
هوش مصنوعی: در این باغ پر از شوق، کسی که به خاطر عشق و خواستهاش آسیب دیده است، مانند گلی است که با یک خنده، نشاندهندهی درد و شهادت خود بوده و بهای خونش را میپردازد.
هوش مصنوعی: غنچه تا زمانی که باز میشود، مانند موجی است که آینه را میشکند. دل انسان به خیال گردش رنگهای زیبا و خوابآلود مشغول است.
هوش مصنوعی: من از نگاه توجه او بیخبر ماندهام، و اکنون بر زخمم که بخیه شده است، خندهای به شکل دندان مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من از عبرتهایی که در زندگی وجود دارد غافل نیستم و هر ذره خاکی که در این دنیای وسیع میبینم، برای من مانند توت شیرین و جذاب است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالاتی است که بر دل انسان میگذرد. احساسات و نگرانیها مانند بندهایی که انسان را در بر گرفتهاند، مشهود است. در هر گوشهای از کوچه، صدای ناله و افسوس ناشی از این حال پرتنش و پر از اضطراب به گوش میرسد، گویی که این صداها نماد آثار و ردپای احساسات در دل فرد هستند.
هوش مصنوعی: ما برای عاجز بودن، تلاش و مقصد را پیشه خود کردهایم و بیشتر از آن، قدمهای ما نقشی است که ما را به منزل مقصود راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: افرادی که به سختی و استواری مانند دندان عمل میکنند، در واقع مانند سنگ هستند. اما زبان لطیف و نرم شما همچون موم است که با آسانی شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: در دنیای پر از سختیها و مشکلات، رفتن به سوی لذت و خوشی، کار آسانی نیست. در اینجا نام و یاد ما چندان درخشان نیست و لغزیدن در خندهها و شادیها، راهی برای فرار از این دشواریهاست.
هوش مصنوعی: اگر غیر از این باشد، مست و گرفتار پیچهای موهای زیبا و دلربا هستم و بیدلیل از هر حلقه مو به یاد حسرت و آرزوهای ناتمامم دچار خمیازه و تاسف میشوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد
زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»
بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را
به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست
ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست
مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش
سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست
همه نازیدن آن ماه بدیدار منست
[...]
بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست
نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست
گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا
به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟
چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،
[...]
رمضان موکب رفتن زره دور آراست
علم عید پدید آمد و غلغل برخاست
مرد میخوار نماینده بدستی مه نو
دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟
مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)
[...]
گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست
زو دلارام و دلانگیز سخن باید خواست
زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست
گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.