گنجور

 
بیدل دهلوی

ما و من شور گرفتاری هاست

ریشهٔ دانهٔ زنجیر صداست

از گل و سبزه این باغ مپرس

عالمی پا به‌ گل و سر به هواست

قید ما شاهد آزادی اوست

طوق قمری همه دم سرونماست

محرمان غنچهٔ باغ ادب اند

چشم واکردن ما ترک حیاست

عجز در هیچ مکان پنهان نیست

آبله زیر قدم هم رسواست

خلق در حسرت بیکاری مرد

دست و پای همه مشتاق حناست

چه ستم بود که دل صورت بست؟ 

عمرها شد گهر از بحر جداست

معنی از لفظ‌  صفا می‌خواهد

آتش سنگ به فکر میناست

برق معنی به سیاهی نزند

خط اگر جلوه کند، دورنماست

کعبه و دیر تسی کده نیست

درد نایابی مطلب همه جاست

منکر قد دو تا نتوان بود

آنچه برداردت از خویش، عصاست

فکر جمعیت دل چند کنید؟ 

رشتهٔ حسرت این عقده رساست

آن قیامت‌که اجل می‌گوبند

اگر امرور نباشد، فرداست

کاش چون شمع نخندَد سحرم

سوختن باز در این بزم ‌کجاست ؟ 

بیدل از یاس نداریم گریز

جز دل ما دو جهان در بر ماست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

گل به باغ آمده تقصیر چراست

ساقیا جام می لعل کجاست

به چنین وقت و چنین فصل عزیز

کاهلی کردن و سستی نه رواست

ای سنایی تو مکن توبه ز می

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

یارب این خوش نفس باد صباست

یا نسیمی ز دم مشگ ختاست

جان همی تازه شود زین دم خوش

اینت خرم که دم باد صباست

باغ و بستان را زانصاف بهار

[...]

خاقانی

طره مفشان که غرامت بر ماست

طیره منشین که قیامت برخاست

غمزه بر کشتن من تیز مکن

کان نه غمزه است که شمشیر قضاست

بس که از خصم توام بیم سر است

[...]

خواجوی کرمانی

با منت کینه و با جمله صفاست

اینهم از طالع شوریده ی ماست

راستی را صنما بی قد تو

کار ما هیچ نمی آید راست

هر گیاهی که بروید پس ازین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه