گنجور

 
بیدل دهلوی

سایه اندازد اگر بخت سیاه من در آب

فلس ماهی دیدهٔ آهوکند خرمن در آب

هر نگه در دیدهٔ من ناله‌است اما چه سود

حلقهٔ زنجیر نومید است از شیون درآب

کی توانم در دل سنگین خوبان جاکنم

من‌که نتوانم فروبردن سر سوزن درآب

راه غربت عارفان را در وطن پوشیده نیست

گوهر ازگرداب دارد هر طرف روزن در آب

ظاهر و باطن به‌گرد عرض یکدیگرگم است

آب درگلشن نمایان است چون‌گلشن در آب

پوچ می‌آیی برون ازلاف هستی دم مزن

نیست‌بی‌عرض‌حباب‌از قطره‌خندیدن در آب

ما ضعیفان شبنم واماندهٔ این‌گلشنیم

از نم اشکی‌ست ما را دیده تا دامن در آب

گر چنین جوشد عرق از هرزه‌تازیهای فکر

نسخهٔ ما را خجالت خواهد افکندن درآب

غرق دنیاییم‌کو ساز منزه زیستن

جبههٔ‌فطرت تر است‌از دامن‌افشردن‌در آب

نرمی گفتار ظالم بی‌فسون‌کینه نیست

صنعتی دارد حسد از شعله پروردن درآب

هوش می‌باید قوی با چشم بیناکار نیست

جز به پا ممکن نباشد پیش پا دیدن در آب

یک نگه نادیده رخسار عرق‌آلوده‌اش

چون تری عمری‌ست بیدل‌کرده‌ام مسکن درآب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

سوز عاشق کم نگردد از فرو رفتن در آب

این شرر چون دیده ماهی بود روشن در آب

نیست امید رهایی زین سپهر آبگون

حلقه دام است اگر پیدا شود روزن در آب

چون حباب از سر دهد سامان کلاه خویش را

[...]

بیدل دهلوی

پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب

گشت از هر موج ‌شمع حسرتی روشن درآب

صاف‌دل را شرم تعلیم خموشی می‌کند

ناید ازموج گهر جز لب به هم بستن درآب

در محیط‌عمرجان را رهزنی جزجسم نیست

[...]

طغرل احراری

می‌نماید بر لب جو عکس ماه من در آب

می‌توان از ماه تا ماهی همه بودن در آب

نیست سودی سفله را از صحبت روشندلان

سخت رسر، می‌شود آید اگر آهن در آب!

گفت زاهد خویش را در خواب دیدم در برش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه