گنجور

 
بیدل دهلوی

به وحشت برنمی‌آیم ز فکر چشم جادویی

چو رم دارم وطن در سایهٔ مژگان آهویی

به بزمت نیست ممکن جرأت تحریک مژگانم

نی‌ام آیینه اما از تحیر برده‌ام بویی

نگردی ای صبا بر هم زن هنگامهٔ عهدم

که من مشت غباری‌ کرده‌ام نذر سر کویی

به پیری هم ز قلاب محبت نیستم ایمن

قد خم‌گشته جیبم می‌کشد تا ناز ابرویی

جهانی نقد فطرت در تلاش شبهه می‌بازد

یقین مزد تو،‌گر پیدا نمایی همچو من رویی

سر تسلیم می‌دزدم به بالین پر عنقا

چه سازم در خم نُه چرخ پیدا نیست زانویی

سراغ از حیرت من کن رم لیلی نگاهان را

برون از چشم مجنون نیست نقش پای آهویی

دو عالم معنی آشفته حالی در گره دارم

دل افسرده‌ام مهریست بر طومار گیسویی

دماغ آشفتگان را مهرهٔ سودا اثر دارد

برای زلف سازید از دلم تعویذ بازویی

به رنگی ناتوانم در تمنای میان او

که گرداند عیان مانند تصویرم سر مویی

محال است آنچه می‌خواهم‌، خیالست اینکه می‌بینم

مقابل کرده‌اند آیینهٔ من با پریرویی

خیال نیست. سیر شبستانی دگر دارد

چو شمع کشته سر دزدیده‌ام درکنج زانویی

درین‌گلشن چو بوی گل مریض وحشتی دارم

که خالی می‌کند صد بستر از تغییر پهلویی

بهار راحت از پاس نفس گل می‌کند بیدل

به رنگ گل ندارم زین چمن سررشتهٔ بویی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی

برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی

به بوی زلف تو هر دم حیات تازه می‌یابم

وگر‌نه بی‌تو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی

به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم

[...]

مولانا

بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی

چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی

به جان جمله مردان به درد جمله بادردان

که برگو تا چه می‌خواهی و زین حیران چه می‌جویی

از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سلمان ساوجی

هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی

دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی

چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من

به بختِ من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی

نمی‌ارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری

[...]

حسین خوارزمی

دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی

اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی

اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش

نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی

ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی

[...]

صائب تبریزی

ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی

چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی

به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع

به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی

ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه