به وحشت برنمیآیم ز فکر چشم جادویی
چو رم دارم وطن در سایهٔ مژگان آهویی
به بزمت نیست ممکن جرأت تحریک مژگانم
نیام آیینه اما از تحیر بردهام بویی
نگردی ای صبا بر هم زن هنگامهٔ عهدم
که من مشت غباری کردهام نذر سر کویی
به پیری هم ز قلاب محبت نیستم ایمن
قد خمگشته جیبم میکشد تا ناز ابرویی
جهانی نقد فطرت در تلاش شبهه میبازد
یقین مزد تو،گر پیدا نمایی همچو من رویی
سر تسلیم میدزدم به بالین پر عنقا
چه سازم در خم نُه چرخ پیدا نیست زانویی
سراغ از حیرت من کن رم لیلی نگاهان را
برون از چشم مجنون نیست نقش پای آهویی
دو عالم معنی آشفته حالی در گره دارم
دل افسردهام مهریست بر طومار گیسویی
دماغ آشفتگان را مهرهٔ سودا اثر دارد
برای زلف سازید از دلم تعویذ بازویی
به رنگی ناتوانم در تمنای میان او
که گرداند عیان مانند تصویرم سر مویی
محال است آنچه میخواهم، خیالست اینکه میبینم
مقابل کردهاند آیینهٔ من با پریرویی
خیال نیست. سیر شبستانی دگر دارد
چو شمع کشته سر دزدیدهام درکنج زانویی
درینگلشن چو بوی گل مریض وحشتی دارم
که خالی میکند صد بستر از تغییر پهلویی
بهار راحت از پاس نفس گل میکند بیدل
به رنگ گل ندارم زین چمن سررشتهٔ بویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق و پیچیدهای سخن میگوید که ناشی از عشق و عشقورزی است. او با شور و شوقی در مورد چشمهای جادویی معشوق و تأثیر آن بر دل و جانش صحبت میکند. شاعر از حالتی میگوید که در آن نمیتواند به راحتی عشق و زیباییهای معشوق را تحمّل کند و در عین حال به افسردگی و حیرت خود اشاره میکند.
شاعر همچنین به ناتوانی خود در بیان احساسات و عشق اشاره میکند و از عدم قدرتش برای مواجهه با این حالتها صحبت میکند. او تأکید میکند که زیبایی معشوقش چنان عمیق و فراموشنشدنی است که در هر لحظه در ذهنش نقش میبندد. در نهایت، شاعر به سبکی از ناامیدی و دلشکستگی از عدم تحقق آرزوهایش در عشق میپردازد و از وجود غم و بیم در وجودش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: از فکر چشمان جادویی نمیترسم؛ چرا که مانند رم، در سایه مژگان یک آهو، وطن و پناهگاهی دارم.
هوش مصنوعی: در مهمانی تو، جرأت ندارم چشمانم را به تو معطوف کنم، اگرچه من مانند آیینهای هستم که از حیرت و شگفتی لبریز شدهام.
هوش مصنوعی: ای نسیم، بر هم نزن این شلوغی و هیاهویی که به خاطر عهد و پیمان من است، زیرا من تحت تأثیر غباری قرار گرفتهام که به خاطر ارادتم به سر کوی معشوق به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: حتی در دوران پیری نیز از دام عشق در امان نیستم، چرا که تنگدستی و مشکلات مالی، به نوعی مرا به سمت زیبایی و جذابیت کسی میکشاند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، ویژگیهای طبیعی انسان تحت تأثیر تردیدها قرار میگیرد. اگر شایستگیها و ارزشهای واقعی خود را نشان بدهی، پاداشی که لایق آن هستی را دریافت خواهی کرد.
هوش مصنوعی: به جای اینکه بخواهم در برابر مشکلات و چالشهای زندگی تسلیم شوم، به آرامش و سکون در کنار موجودات و زیباییهای زندگی میپردازم. اما با وجود همه تلاشها و درک، در جهات مختلف زندگی، هنوز نمیتوانم پاسخی برای مسائل پیچیده پیدا کنم.
هوش مصنوعی: از حیرت من بپرسید؛ غم و دیوانگی من به طور واضح نشان میدهد که لیلی از دور چگونه مینگرد. اما در چشمان مجنون، نشانی از پای آهویی موجود نیست.
هوش مصنوعی: در دل نگرانم و به هم ریختهام، در میان دو جهان پر از معنا و مفهوم. دل غمگینم و در عین حال، عشقی عمیق به موهای گیسو بستهام.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تأثیرات عشق و دلدادگی بر روح و روان انسان میپردازد. در آن به این موضوع اشاره شده که افرادی که دچار آشفتگی در احساسات خود هستند، به نوعی تحت تأثیر عشق و جذبه قرار دارند. در نهایت، از دل شخصی اشاره شده که میخواهد یک تعویذ یا نیروی خاصی بسازد تا به پیش بردن عشق خود بپردازد.
هوش مصنوعی: من به رنگی ضعیف و ناتوان در انتظار کسی هستم که مانند تصویری کوچک و لطیف، حقیقت مرا به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: آنچه در دل دارم، غیرممکن است و آنچه میبینم، تنها یک خیال است که در حضور زیباییها، آیینهام را به چالش کشیدهاند.
هوش مصنوعی: تصور و خیالاتی که در ذهنم میگذرد، به گونهای دیگر است. مانند شمعی که خاموش شده، در گوشهای نشستهام و به یاد عشق و زیباییهایی که از دست دادهام، فکر میکنم.
هوش مصنوعی: در این باغ وقتی که بوی گل به مشام میرسد، احساس وحشتی در من به وجود میآید که میتواند صد نفر را از جای خود بلند کند و به سمت تغییر و تحول بکشاند.
هوش مصنوعی: بهار با زندگی و زیبایی خود، گل را خوشبو میکند. اما من، بیدل و مجروح دل، نتوانستهام از عطر گلها، چیزی به دست آورم و در این باغ هیچ ارتباطی با بوی خوش گلها ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم
وگرنه بیتو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم
[...]
بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی
از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او
[...]
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی
چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بختِ من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی
نمیارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
[...]
دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی
اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی
اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش
نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی
ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی
[...]
ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی
چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی
به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع
به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی
ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.