به ناقوسی دل امشب از جنون خوردهست پهلویی
بر این نُه دیر آتش میزنم سر میدهم هویی
ز فیض وحشتم همسایهٔ جمعیت عنقا
چو دل دارم به پهلو گوشهٔ از عالم آنسویی
به هر بیدست و پایی سیر گلزاری دگر دارم
سرشکی رفتهام از خویش اما تا سرکویی
بساط خاک عرض دستگاهم برنمیدارد
چو ماه نو به گردونم اگر بالم سر مویی
محیط ناز کانجا زورق دلهاست توفانی
حبابش گردش چشم است و موج، ایمای ابرویی
خم هر سطر سنبل صد جنون آشفتگی دارد
درین گلشن مگر واکردهای طومار گیسویی
ختن میگردد از ناف غزالانکاسهها برکف
سزد کز زلف مشکینت کند دریوزهٔ بویی
سری داربم الفت نشئهٔ سودای فرمانت
به جولانگاه تسلیم از تو چوگانها ز ما گویی
نوای عندلیبان نکهتگل شد در این صحرا
مگر مینا به قلقل واکشد حرف از لب جویی
زمنزل نیست بیرون هر چه میبینی درین صحرا
تو بنما جاده تا من هم دهم عرض تک وپویی
شعور آیینهٔ بیطاقتی ترسم کند روشن
به خاک بیخودی دارد غبارم سر به زانویی
به یک عالم ترشرو کارم افتادهست و ممنونم
شکست رنگ صفرای طمع میخواست لیمویی
ز خواب بیخودی مشکل که بردارم سر مژگان
به زیر سایهام دارد نهال ناز خودرویی
به خاک عاجزی چون بوریا سرکردهام بیدل
مگر زین ره نشانم نقش آرامی به پهلویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتهای عشقی و جنونآمیز شاعر میپردازد. او از دلشوره و احساسات عمیق خود در این شب صحبت میکند و به زیباییهای عالم و سختیهای عشق اشاره میکند. شاعر به سراغ عشق و زیباییهای طبیعی میرود و از عشقش به معشوق میگوید که در عین آسیبپذیری و خستگی، حتی در خواب نیز به آن فکر میکند. او دارای احساسی عمیق از ناتوانی و فراق است، در حالی که نگاهش به زیباییها و لطافتهای زندگی و عشق معطوف است. در انتها، شاعر به آرامش و فقدان نشانهای از عشق اشاره میکند و از کمبود آن در زندگیاش گلهمند است.
هوش مصنوعی: امشب قلبم به خاطر دیوانگیاش به صدای ناقوس میافتد و من در این نُه مکان (دِیر) به آتش میزنم و ناله میکنم.
هوش مصنوعی: از نعمت وحشت من در کنار جمعی شبیه به پرندهٔ افسانهای زندگی میکنم، چون دلم به گوشهای از این دنیا وابسته است.
هوش مصنوعی: به هر کسی که در زندگی سختی میکشد و یا به نوعی نقصی دارد، من دلی پر از غم دارم. هرچند از خودم دور شدهام و احساس تنهایی میکنم، اما هنوز به جایی که بتوانم آرامش پیدا کنم، امید دارم.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم در فعالیتهای عادی خود به دنیا پر از خاک پایبند بمانم، چرا که مانند ماه نو که در آسمان نمایان نمیشود، اگر اوج بگیرم، حتی سر مویی را هم نمیتواند تحمل کند.
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف یک فضای زیبا و دلنشین وجود دارد، جایی که قلبها مانند قایقهایی در میان باد و طوفان حرکت میکنند. حبابهایی که به دور میچرخند نمایانگر نگاه و توجه هستند و نگاهی پر از اشاره و لبخندی که با ابروان بیان میشود، مانند امواجی است که در این محیط جاری است. این تصویر نشاندهنده جذابیت و دلربایی محیط است که احساسات و حرکات دل را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: در هر خطی که به شکل سنبل درآمده، نشانی از آشفتگی و جنون وجود دارد. آیا در این باغ گل، گیسوی کسی را باز نکردهاید؟
هوش مصنوعی: درختان غزالان به شاخ و برگ خود میآرایند و زیبایی را به نمایش میگذارند. جا دارد که بر دستها، کاسههایی گذاشته شود که از عطر و بوی زلفهای مشکینت پر شده باشد. این بوی خوش انسانها را به خود جذب میکند و باعث میشود که دیگران برای به دست آوردن آن تلاش کنند.
هوش مصنوعی: من در عشق تو مانند یک داربست سرپا هستم؛ در میدان تسلیم، به فرمان تو، چون چوگانهایی که تو میگویی، به حرکت درآمدهام.
هوش مصنوعی: صدای بلبلان مانند عطر گل در این دشت پخش شده است، انگار که مینا به آرامی در کنار جوی آب صحبت میکند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این بیابان میبینی، از خانهی من نیست. به من راه را نشان بده تا من هم بتوانم حرکت کنم و جلو بیایم.
هوش مصنوعی: من از این میترسم که در آینهی شعور، بیتابیام و ناپایداریام نمایان شود. در این حال، میبینم که خودم را به خاطر سرانجامی که در غفلت و بیخبری دارم، غبارآلود و فرسوده کردهام و به زانو میزنم.
هوش مصنوعی: با یک فرد عبوس و بداخلاق مواجه شدم و از این موضوع سپاسگزارم، چون انتظار داشتم در برابر طمع خود، دچار شکست شوم.
هوش مصنوعی: در حالت خواب و بیخبری، برایم دشوار است که سرم را از خواب بردارم. زیر سایهام، درختی زیبا و نازک رشد کرده است.
هوش مصنوعی: من در خاک ضعفی مانند بوریا نشستهام، بیدل. شاید از این راه، نشانی از آرامش را در کنارم بیابم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم
وگرنه بیتو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم
[...]
بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی
از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او
[...]
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی
چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بختِ من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی
نمیارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
[...]
دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی
اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی
اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش
نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی
ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی
[...]
ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی
چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی
به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع
به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی
ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.