گنجور

 
سلمان ساوجی

هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی

دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی

چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من

به بختِ من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی

نمی‌ارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری

تو بنشین و اشارت کن به چشمی یا به ابرویی

من آن باشم که بر تابم عنان از دستِ تو حاشا!

همه خلق جهان سویی اگر باشند و من سویی

خطا می‌دانم و آهو، به آهو نسبت چشمت

که چشمِ شیرْ گیرِ تو ندارد هیچ آهویی

سگانِ کوی تو دایم به جستجوی خون من

همی پویند و می‌بویند خاک هر سر کویی

از آن می در قدح خندد که می را هست ازو رنگی

از آن گل بی‌وفا باشد که در گل هست ازو بویی

ز سر می‌خواهم از بهرِ تو گویی بر تراشیدن

ولی چوگان تو سر در نمی‌آرد به هر گویی

دعا گوی تو بسیارند و سلمان از همه کمتر

ولی چون این دعا گویت، بود کمتر دعاگویی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی

برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی

به بوی زلف تو هر دم حیات تازه می‌یابم

وگر‌نه بی‌تو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی

به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم

[...]

مولانا

بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی

چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی

به جان جمله مردان به درد جمله بادردان

که برگو تا چه می‌خواهی و زین حیران چه می‌جویی

از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حسین خوارزمی

دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی

اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی

اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش

نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی

ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی

[...]

صائب تبریزی

ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی

چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی

به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع

به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی

ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی

[...]

ابوالحسن فراهانی

گرفتارم میان چین زلف و چین ابرویی

چون آن کشتی که هردم می رباید بادش از سویی

به معنی برده ام پی نیستم پروانه و بلبل

که گاهی سوزم از رنگی و گاهی نالم از بویی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه