به عزم بسملم تیغ که دارد میل عریانی
که در خونم قیامت میکند ناز گل افشانی
چه سازم در محبت با دل بیانفعال خود
نیفتد هیچ کافر در طلسم ناپشیمانی
در آن محفل که بود آیینهام گلچین دیدارش
ادب میخواست بندد چشم من نگذاشت حیرانی
اگر هوشیست پرسیدن ندارد صورت حالم
که من چون نالهام صد پرده عریانتر ز عریانی
دو عالم گشت یک زخم نمکسود از غبار من
ز مشت خاک من دیگر چه میخواهد پریشانی
تنک سرمایهام چون سایه پیش آفتاب او
که آنجا تا سجودی بردهام کم گشت پیشانی
به این ساز ضعیفیها ز هر جا سر برون آرم
سر مو میکند مانند تصویرمگریبانی
چو شمع از نارساییهای پروازم چه میپرسی
که شد عمر و همان در آشیان دارم پرافشانی
بهکام دل چه جولان سرکنمکز عرصهٔ فرصت
نظرها باز میگردد به چشم از تنگ میدانی
سحرخندیست از عصیان من گرد ندامت را
بقدر سودن دستم نمک دارد پشیمانی
محبت تهمتآلود جفا شد از شکست من
حبابمگرد بر دریا فشاند از خانه ویرانی
ورق گردانی بیتابیام فرصت نمیخواهد
سحر در جیب دارم چون چراغ چشم قربانی
دل بیتاب تا کی رام تسکین باشدم بیدل
محال است این گهر را در گره بستن ز غلتانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به احساسات عمیق و تنشهای عاطفی شاعر اشاره دارد. او از عشق و محبت سخن میگوید و به نوعی از درد و رنج ناشی از آن رنج میبرد. استفاده از تصویرهای قوی مانند "تیغ"، "خون"، و "گلی" نشاندهنده مبارزه و عذابهای درونی اوست. شاعر از تنهایی و ناتوانی در ابراز خود میگوید و به ناپایداری زندگی و عشق اشاره میکند. همچنین احساس عدم اطمینان و پشیمانی را بیان میکند، در حالی که سعی میکند دلی آرام و تسکین یافته پیدا کند، اما این تلاش بهسختی میسر میشود. در نهایت، او به تداوم امید و تلاش برای عبور از این مشکلها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: با ارادهی کشتن، شمشیری در دست دارم که تمایل به برهنگی دارد و در خون من طوفانی بزرگ به پا میکند، مانند ناز و زیبایی پخششده از گل.
هوش مصنوعی: در عشق چه باید کرد وقتی که قلبم هیچگونه حرکتی نمیکند و هیچ کافری نمیتواند در چنگال شرم و تردید من بیفتد؟
هوش مصنوعی: در آن جمعی که من حضور داشتم، به خاطر زیبایی و جذابیت او باید چشمم را میبستم، اما او اجازه نداد که حیرت و شگفتی مرا بگیرند.
هوش مصنوعی: اگر کسی باهوش باشد، نیازی به سوال پرسیدن ندارد درباره حال من. من همچون نالهای هستم که از هر نوع عریانی، برهنهتر و آشکارتر است.
هوش مصنوعی: دو جهان، به خاطر زخم و درد من، به تلاطم افتادهاند. غبار وجود من و خاکستم کافی است که نشان دهد دیگر چه چیزی میخواهد. این آشفتگی به خاطر حال و وضعیت من است.
هوش مصنوعی: سرمایهام اندک است و مانند سایهای در برابر آفتاب اوست؛ چون به آنجا رسیدم که تنها برای سجدهای به زمین افتادم، دیگر وجودم کوچکتر و حقیرتر شد.
هوش مصنوعی: من با این ساز نازک و ضعیف، از هر جا که سرشتی به بیرون میآورم، موهایم به شکلی تنگ در میآید مانند تصویر من که گویی در حال گریز است.
هوش مصنوعی: مثل شمعی که در تاریکی درخشان است، از ناتوانی در پرواز من سوال نکن. من عمری گذراندهام و هنوز در همان جا که هستم، میدرخشم.
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی و خواستههای دل، چگونه میتوانم در این زمین وسیع زندگی بگردم، در حالی که زمان فرصت، نگاهها را به عقب میکشاند و نمیتوانم از تنگنای این میدان فرار کنم؟
هوش مصنوعی: سحرخندان به خاطر سرکشی من است و حالتی از پشیمانی را که به خاطر اشتباهاتم دارم، به اندازهای که دستم در نمکزاری فرو رفته، نشان میدهد.
هوش مصنوعی: دوست داشتن من به دلیل شکست و ناکامیام به نوعی ظلم و بیرحمی تبدیل شده است. حالا مثل حبابی هستم که بر روی دریا شناور میشود و از خانهای خراب به دور پراکنده میشوم.
هوش مصنوعی: من در دل خود بیتابی و آشفتگی دارم و برای دلم زمان نیاز ندارم، زیرا در وجودم شعلهای از امید و روشنی مانند چراغی دارم که مختص قربانیان عشق است.
هوش مصنوعی: دل بیتاب من تا چه زمانی آرام میگیرد؟ برای من که بیدل هستم، محال است که بتوانم این گوهر را در چنگ بزنم و از غلت زدن آن جلوگیری کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازو بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی؟
ایا خوشتر ز جان و دل! همه رنج دل و جانی
به رنج تن شدم خرسند اگر دل را نرنجانی
شود بی جان تنم یکسر چو تو لختی بیازاری
تن از آزار جان پیچد تنم را زین قبل جانی؟
اگر چه جانی از انسی همیشه بر حذر باشد
[...]
نگارا ماه گردونی سوارا سرو بستانی
دل از دست خردمندان به ماه و سرو بستانی
اگر گردون بود مرکب به طلعت ماه گردونی
وگر بستان بود مجلس به قامت سرو بستانی
به آن زلفین شورانگیز مشک اندوده زنجیری
[...]
مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بیدینان پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی
فرو شد آفتاب دین برآمد روز بیدینان
[...]
زهی جاهت فریدونی ، زهی ملکت سلیمانی
به عون تو مسلم شد ز هر آفت مسلمانی
غلط گفتم ، خطا کردم، کجا آید به چشم اندر
تو را جاه فریدونی، تو را ملک سلیمانی؟
نجوید دهر جز از رسم تو آثار فرخنده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.