گنجور

 
بیدل دهلوی

چو من به دامگه عبرت او فتاده‌ کمی

قفس شکستهٔ بی بال دانه در عدمی

نفس به‌کسوت سیماب مضطرم دارد

نه آشنای راحت و، نه اتفاق رمی

مپرس از خط تسلیم مکتب نیرنگ

چو سایه صفحه سیه‌ کرده‌ایم بی‌رقمی

به صد هزار تردد درین قلمرو یاس

نیافتیم چو امید قابل ستمی

چو ابر بر عرق سعی بسته‌ام محمل

کشد غبار من ای کاش از انفعال نمی

به خاک راه تو یعنی سر فتادهٔ من

هنوز فرصت نازیست رنجه‌کن قدمی

نی‌ام به مشق خیالت‌کم از چراغ خموش

بلغزش مژه من هم شکسته‌ام قلمی

عروج همتم امشب خیال قامت‌کیست

ز خود برآمدنی می‌زند به دل علمی

کجا روم‌که برآرم سراز خط تسلیم

به‌ کنج زانوم آفاق خورده است خمی

قناعتم چقدر دستگاه نعمت داشت

که سیرم از همه عالم بخوردن قسمی

درین ستمکده حیران نشسته‌ام بیدل

چو تار ساز ضعیفی به ناله متهمی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

مرا تو جان عزیزی و یار محترمی

به هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی

غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد

که مونس دل و آرام جان و دفع غمی

هزار تندی و سختی بکن که سهل بود

[...]

امیرخسرو دهلوی

سزد که سجده کنند، ای برهمن عجمی

همه بتانت که محراب چشم هر صنمی

در آب و آینه بینی همیشه صورت خویش

که آفتاب پرستی و بت پرستی همی

همه ولایت روی تو یاغی ست مگر

[...]

حافظ

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی

کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی

قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق

چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی

بیا که خرقه من گر چه رهن میکده‌هاست

[...]

قاسم انوار

جمال غرة عینی رایت فی سلمی

فزاد بهجة قلبی و زال لی المی

رایت غرة وجه الحبیب، قلت: سلام

فقال لی : و علیک السلام، یابن عمی

جامی

همی دهد خبر از گل نسیم صبحدمی

ز گشت باغ میاسا به عذر بی درمی

به دست اگر درمت نیست کن به باده گرو

قبای محترمی وکلاه محتشمی

به پیش ناوک غم هر گلی کنون سپریست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه