گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سزد که سجده کنند، ای برهمن عجمی

همه بتانت که محراب چشم هر صنمی

در آب و آینه بینی همیشه صورت خویش

که آفتاب پرستی و بت پرستی همی

همه ولایت روی تو یاغی ست مگر

سواد خطه تو اندکی قلمی

به فرق تاج زمرد برآر چون طاووس

درآ به جلوه که طاووس هندی، ای عجمی

برون کشم رگ جان، بهر چه کشم بارش

ز عشق تو که نه از لات سومنات کمی

دریغ نیست که سوزند هندوان خود را

ز دوستیست که چون سومنات محترمی

نموده می شود آفاق، در صفای تنت

تو آبگینه هنری نه ای که جام جمی

سیاه تخته هندو بود سفید رخم

تو از سیاهی هند ز سفیدیی رقمی

چو گشت خسرو جادو زبون غمزه تو

به خواب بستنش افسون هندیی چه دمی؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

مرا تو جان عزیزی و یار محترمی

به هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی

غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد

که مونس دل و آرام جان و دفع غمی

هزار تندی و سختی بکن که سهل بود

[...]

حافظ

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی

کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی

قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق

چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی

بیا که خرقه من گر چه رهن میکده‌هاست

[...]

قاسم انوار

جمال غرة عینی رایت فی سلمی

فزاد بهجة قلبی و زال لی المی

رایت غرة وجه الحبیب، قلت: سلام

فقال لی : و علیک السلام، یابن عمی

جامی

همی دهد خبر از گل نسیم صبحدمی

ز گشت باغ میاسا به عذر بی درمی

به دست اگر درمت نیست کن به باده گرو

قبای محترمی وکلاه محتشمی

به پیش ناوک غم هر گلی کنون سپریست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه