گنجور

 
بیدل دهلوی

خیالش بر نمی‌تابد شعور، ای بیخودی جوشی

نمی‌گنجد به دیدن جلوه‌اش ای حیرت آغوشی

ضعیفیها به ایمای نگاه افکند کار من

چو مژگان می‌کنم مضرابی آهنگ خاموشی

از آن نامهربان منت‌کش صد رنگ احسانیم

به این حسرت‌ که ‌گاهی می‌کند یاد فراموشی

نه از صبحی خبر دارم نه از شامی اثر دارم

نگه می‌پرورم در سایهٔ خط بناگوشی

به روی جلوهٔ او هر چه باداباد می‌تازم

به این یک مشت خس در بحر آتش می‌زنم جوشی

چنین محو خرام ‌کیست طاووس خیال من

که واکرده‌ست فردوس از بن هر مویم آغوشی

هنر کن محو نسیان تا صفای دل به عرض آید

ز جوهر چشمهٔ آیینه دارد آب خس پوشی

به غفلت از نوای ساز هستی بیخبر رفتم

شنیدن داشت این افسانه گر می‌داشتم گوشی

ز بار حسرت دنیا دوتا گشتیم و زین غافل

که عقبا هم نمی‌ارزد به خم ‌گرداندن دوشی

حباب من ز درد بی‌نگاهی داغ شد بیدل

فروغ‌ کلبه‌ام تا چند باشد شمع خاموشی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاه نعمت‌الله ولی

ز من توحید می پرسی جوابت چیست خاموشی

بگفتن کی توان دانست گویم گر به جان کوشی

ز توحید ار سخن گوئی موحد گویدت خاموش

سخن اینجا نمی گنجد مقام تو است خاموشی

تو پنداری که توحیدست این قولی که می گوئی

[...]

اهلی شیرازی

نظر ز آن نوغزال ایدل به بیداری تو میپوشی

تو پنداریکه بیداری ولی در خواب خرگوشی

لب عیسی دم جانبخشی اورا خدا دادش

تو باری از حسد ایچشمه حیوان چه میجوشی

من از شیرین لبت ایمه بتلخی میخورم حسرت

[...]

صائب تبریزی

ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی

ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی

مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان

که باشد آسمان آنجا حباب خانه بر دوشی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

نماز عاشقان باشد، همه مستی و بیهوشی

حضورش غیبت از خود، ذکر از عالم فراموشی

قیام: استادگی از جان، قعود: افتادگی از پا؛

اذان: فریاد از دست خود و، تعقیب: خاموشی!

مکانش آنکه، گنجایی در آن نبود غرضها را

[...]

سیدای نسفی

کبابم کرده بی پروا خرامی چشم می پوشی

قلندر مشربی یک شهر عاشق خانه بر دوشی

مرصع آستین گل در گریبان نازک اندامی

منقش جامه زرین کمربندی کله پوشی

بدن یک پیرهن روحی میان ز آب خضر موجی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه