گنجور

 
بیدل دهلوی

گر درین قحط سرایت نکند نان مددی

نه جسد رنگ نموگیرد و نی جان مددی

سرسری نگذری ای بیخبر از عقدهٔ دل

گر ز ناخن نشود کار به دندان مددی

ای غنی تا اثر انجم و افلاک بجاست

کس نمی‌خواهد از اقبال تو چندان مددی

در قناعت همه اسباب به زیر قدم است

مور این دشت نخواهد ز سلپمان مددی

اینقدر باز نگردد در تشویش سوال

ازکریمان نرسد گر به گدایان مددی

صحبت بیخردان آفت روحانی بود

آه اگر نوح نمی‌دید ز توفان مددی

حیف از آن بیخبری چندکه با قدرت جاه

خاک گشتند و نکردند به یاران مددی

فصل بیحاصلی اشک تریها دارد

سنگ شد ابر اگر کرد به نیسان مددی

اشک بی‌رونقی بخت سیه نپسندید

داشت این شام هم از فیض چراغان مددی

گل این باغ جنون حوصله‌ای می‌خواهد

بیدل از چاک ضرور است به دامان مددی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

می گزد راحتم ای خار مغیلان مددی

پایم از دست شد ای خضر بیابان مددی

تا به کی خواب گران پنبه نهد در گوشم؟

ای نوای جرس سلسله جنبان مددی

دانه ام خال رخ خاک شد از سوختگی

[...]

سیدای نسفی

جان به لب آمده و نیست ز جانان مددی

وقت من تنگ شد ای دیده گریان مددی

چین بر ابرو زده و جانب من کرد نگاه

یار من بر سر جور آمده یاران مددی

روزگاریست که کارم به خدا افتادست

[...]

بیدل دهلوی

نه نفس تربیتم ‌کرد و نه دامان مددی

آتشم خاک شد ای سوخته جانان مددی

شوق دیدارم و یک جلوه ندارم طاقت

مگر آیینه‌ کند بر من حیران مددی

آرزو می‌کشدم بر در ابرام طلب

[...]

حزین لاهیجی

خصم آسودگیم، ای غم جانان مددی

داغ جمعیتم، ای زلف پریشان مددی

عقده ها، پیش ره، از آبلهٔ پا دارم

دستم و دامنت، ای خار بیابان مددی

رنگ زردی، به شراب از رخ من نتوان برد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه