نه با صحرا سری دارم نه باگلزار سودایی
به هر جا میروم از خویش میبالد تماشایی
چهگل چیند دماغ آرزو از نشئهٔ تمکین
من و صد بزم مخموری دل ویک غنچه مینایی
در اول گام خواهد مفتگردون پی سپرگشتن
سجود آستانش از جبینم میکشد پایی
عنانگیر غبار کس مباد افسون خودداری
وگرنه ساحل ما نیز دارد جوش دریایی
تعلق میفروشد عشوهٔ مستقبل و ماضی
توگر امروز بیرون آیی از خود نیست فردایی
به زندانم مخواه افسردهٔ تکلیف آسودن
غبارم را همان دامن فشانیهاست صحرایی
رم هر ذره مهمیزیست بهر وحشی غافل
مرا بیدار سازد هرکه بر راحت زند پایی
دل من واشکاف و هرچه میخواهی تماشاکن
که عمری شد به نام حیرتی دارم معمایی
عبارت شوخی معنیست از فکر دویی بگذر
ندارد محفل ما شیشه غیر از رنگ صهبایی
به بیدردی در این محفل چه لازم متهم بودن.
گدازی، گریهای، اشکی، جنونی، نالهای، وایی
درین صحرای نومیدی که میخواهد سراغ من
که از هر نقش پایم تا عدم خفتهست عنقایی
تاملهای کمظرفی فشرد اجزای من بیدل
دو روزی پیش ازینم قطرگیها بود دریایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس بیتفاوتی نسبت به زیباییهای طبیعت و زندگی دارد و به نوعی در جستجوی معانی عمیقتری است. او بیان میکند که هر جا میرود، خود را میبیند و رشد و زیبایی را در خود احساس میکند. شاعر به نیروهای قدرتمند زندگی، عشق، و گذر زمان اشاره میکند و بیان میدارد که هر لحظه باید از محدودیتهای خود رهایی یابد. احساس ناامیدی و در عین حال جستجوی معنای عمیق زندگی در اشعار او مشهود است. همچنین او به بیفایده بودن تعلقات دنیوی و اهمیت زیستن در لحظههای کنونی تأکید دارد. در نهایت، شاعر در جستجوی بیداری معنوی و کاوش در ژرفای وجود خود است.
هوش مصنوعی: من نه ارتباطی با بیابان دارم، نه به گلزارها و زیباییهایشان علاقهای. در هر مکانی که میروم، از خودم و خاطراتم لذت میبرم و برایم جذابیت دارد.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و شور و حال درونی خود اشاره دارد. او به چیدن گل و آرزوهایش میپردازد و از حالتی مستی و نشاط که ناشی از عشق و زیبایی است، سخن میگوید. این حالت مستی در کنار بزم و جشنهای دلنشین و وجود یک غنچه زیبا، احساسات عمیق و شادی را در او بیدار میکند. این تصویرها به طور کلی نمادی از عشق، زیبایی و حال و هوای خوش زندگی هستند.
هوش مصنوعی: در ابتدا، وقتی به سمت او میروم، زمین به خاطر احترام به حضورش، سر به زیر میآورد و از پیشانیام به او نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نده غبار کسی تو را فریب دهد، زیرا ممکن است ساحل ما نیز به طوفان و آبهای ناآرام دچار شود.
هوش مصنوعی: عشق و وابستگی به زیبایی و ظرافت حال حاضر و گذشته تو به فروش میرسد. اگر امروز از خودت خارج شوی و به زندگی و زمان حال توجه کنی، آیندهای نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: نخواستن من به زندگی در زندان، به خاطر آرامش و آزاد بودنم نیست، بلکه دلیلی دارد که در صفای طبیعت و زیباییهای آن نهفته است.
هوش مصنوعی: هر ذرهای در عالم نشانهای از خداوند است که میتواند من را از غفلت بیدار کند. هر کس که پا بر زمین آرامش بگذارد، میتواند برای من بیداری به ارمغان بیاورد.
هوش مصنوعی: دل من را باز کن و هرچه را که میخواهی تماشا کن، چرا که سالهاست در حیرت و سوالی پیچیده به سر میبرم.
هوش مصنوعی: در اینجا به ما میگوید که برای درک عمیقتر زندگی و واقعیتها باید از فکر و تفکرات دوگانهای که ما را محدود میکند، عبور کنیم. در فضایی که ما قرار داریم، تنها رنگی که وجود دارد، رنگی الهامبخش و سودمند است که شبیه به نشئگی و شادی است. پس در این جمع، فقط چالشها و سختیها وجود ندارد، بلکه باید به زیباییها و لذتها نیز نگاه کرد.
هوش مصنوعی: در این جمع که هیچ دردی احساس نمیشود، چرا باید به اتهام خاصی دچار شویم؟ تنها یک لحظه گدازش، گریه، اشکی، دیوانگی، ناله و آه کافی است.
هوش مصنوعی: در این بیابان ناامیدی، کسی به دنبالم میگردد که تمام آثار و نشانههایم تا مرز محو شدن خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: تفکرات سطحی و کمعمق، اجزای وجود من را به هم فشرده کرده است. من قبل از این، مانند یک قطره از دریا بودم، اما حالا اوضاع تغییر کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.