گنجور

 
بیدل دهلوی

کو عبرت آگهی‌ که به تحقیق راه او

جو شد ز چشم آبلهٔ پا نگاه او

چون شمع قطع ساز نفس مفت بیدلی

کزاشک تیغ آب دهد برق آه او

مأوا کشیده‌ایم به دشتی که تا ابد

برق آب می‌خورد ز زبان گیاه او

حیران دستگاه حبابم‌ که بسته‌اند

نقد محیط در خم ترک کلاه او

دارم به سینه خون شده آهی ‌که همچو صبح‌

در کوچه‌های زخم گشودند راه او

بگذار تا به درد تمناش خون کنند

دل قابل وفاست مپرس ازگناه او

ما عاجزان ز کنج خموشی‌کجا رویم

آسوده‌ایم ناله صفت در پناه او

زبن قامتی که حلقهٔ تسلیم بیخودی‌ست

دامی فکنده‌ایم به راه نگاه او

آهسته رو که بر دل موری اگر خوری

گردی غبار خاطر خال سیاه او

چندانکه می‌شود نظر همتت بلند

دارد عروج آینهٔ بارگاه او

گر تار و پودکارگه عشق پروری

جز پنبه‌زار وهم ‌کتان نیست ماه او

بیدل اگر به عشق‌کند دعوی وفا

غیر از شکست رنگ چه باشد گواه او

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
محتشم کاشانی

آن منتظر گدازی چشم سیاه او

جانیست در تن نگه گاه‌گاه او

خوش کامرانیست در اثنای قهر و خشم

دیدن به دست میل عنان نگاه او

در عین بسملم در انکار اگر زند

[...]

جویای تبریزی

مستغنی از می آیم ز جان نگاه او

ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او

ارباب جستجوی، به راهش سپرده اند

آن را که نیست دیدهٔ بینش به راه او

بدمستیی که چشم تو دیشب به کار برد

[...]

بیدل دهلوی

هر چند دورم از چمن جلوه‌گاه او

میخانه است شوق به یاد نگاه او

دارم دلی به سینه‌ کز افسون نرگست

فیروز نیست سرمه به روز سیاه او

آنجا که از اسیر تو جرأت طلب‌ کنند

[...]

صغیر اصفهانی

بیچارهٔی که نیست بجز حق پناه او

آن کن که به شود ز تو حال تباه او

از خود مساز رنجه را کسی که سوی تو

گردد رها ز شصت خدا تیر آه او

بیداد گر هلاک شد و ماند برقرار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه