در خور گل کردن فقرست استغنای من
نیست جز دست تهی صفر غرورافزای من
از مراد هر دو عالم بسکه بیرون جستهام
در غبار وحشت دی میتپد فردای من
سایهٔ مویی زکلک خود تصورکرد وبس
نقشبند وهم در صنع ضعیفیهای من
ترک دنیا هم دماغ همت من بر نداشت
رنجهکرد افشاندن اینگرد پشت پای من
مشت خاکم لیک در عرض بهار رنگ و بو
عالمی آیینه میپردازد از سیمای من
نقش مهرخامشی چون موج برخود میتپد
در محیط حسرت طبع سخن پیرای من
پردهٔ ناموس بیرنگیست شوخیهای رنگ
میدری جیب پریگر بشکنی مینای من
از سبکروحی درون خانه بیرونم ز خوبش
چون نگه در دیدهها خالیست از من جای من
اینقدرها لالهٔ گلزار سودای کیام
بیچراغان نیست دشت و در ز نقش پای من
عمرها شد حسرتم خون گشتهٔ پابوس اوست
صفحه میباید حناییکردن از انشای من
یاد ایامی که از آهنگ زنجیر جنون
کوچهٔ نی بود یکسر جاده در صحرای من
شمع این محفل نیام لیک از هجوم بیخودی
در رکاب رنگ از جا رفته است اجزای من
هیچکس خجلت نقاب ربط کمظرفان مباد
نشئه عمری شد عرق میچیند از صهبای من
کرد بیدل سرخون جمعیتم آخر چوشمع
داغ جانکاهی همان ته جرعهٔ مینای من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر، به بیان احساس فقر و دلتنگی میپردازد. او به طور نمادین به زندگی و رنجهایش اشاره میکند و به نوعی نشان میدهد که ثروت و کامیابی برایش هیچ معنایی ندارند. شاعر خود را در برابر غم و تنهایی میبیند و به یاد خاطراتی از گذشته میافتد که باعث حسرتش میشود. او در تلاش برای یافتن معنا و ارزش در زندگیاش است، در حالی که از دنیا و مادیات دوری میجوید. این احساسات عمیق، ناامیدی و حسرت را در وجود او زنده میکند و در نهایت به یک نوع تسلیم در برابر سرنوشت میانجامد.
هوش مصنوعی: فقر برای من مانند گلی است که نمیتوان آن را در خود پرورش داد و من فاقد ثروت و مال هستم. تنها چیزی که دارم، خالی بودن دستم است که به خودی خود نمیتواند باعث بالا رفتن غرور من شود.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه از هدف هر دو جهان دور شدهام، در میان هالهای از وحشت و ناامیدی، آیندهام به شدت نگرانکننده و مبهم به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر و تخیلاتی اشاره شده که از جزئیات کوچک گرفته شده و میتواند به زیبایی و ظرافت اشاره کند. این سایه و تأثیرات آن به نوعی نشاندهندهٔ ضعفها و احساسات درونی من است که در کارهای هنری و خلاقانهام تجلی مییابد.
هوش مصنوعی: ترک دنیا برای من کاری سخت و دشوار است، چون تلاش من بیهوده و در عین حال سنگین است و تنها دردی که مرا آزار میدهد، به جا گذاشتن غبار و نشانههایی از گذشتهام است.
هوش مصنوعی: من تودهای از خاک هستم، اما در بهار رنگ و عطر خاصی دارم که باعث میشود جهان به زیبایی من نگاهی بیندازد.
هوش مصنوعی: نقش فراموشی و سکوت همچون موجی در دریا بر روی حسرت و آرزوهای من میخورد و تاثیری عمیق بر دلم میگذارد.
هوش مصنوعی: پردهای که از حجاب و عفت سخن میگوید، بیرنگ و بدون تزویر است. در کنار مسائلی که به ظاهر زیبا و رنگارنگ به نظر میرسند، اگر به عمق آنها توجه نکنیم، به نوعی مانند سنگینی در جیب یک پری هستند که اگر بشکند، همه چیز فرو میریزد و زیبایی واقعی از بین میرود.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از زیبایی کسی که در خانهاش است، به بیرون میرود و میبیند که در نگاههایی که به او میشود، هیچ نشانی از خودش وجود ندارد. انگار که در چشمان دیگران به او توجهی نمیشود و او در آن فضا غریب و بیجاست.
هوش مصنوعی: من به این اندازه که لالههای گلزار به زیبایی خود میپردازند، به فکر و خیال خودم نیستم. دشت و راهی که در آن قدم میزنم، به خاطر نشانههایی که از خودم به جا گذاشتهام، روشن و مشخص است.
هوش مصنوعی: سالها گذشت و حسرت من، همچون خون در پای او، بوده است. باید بر روی این صفحه، با رنگ حنایی، احساسات و نوشتههایم را بیان کنم.
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی میافتم که در حال و هوای دیوانگی، کوچههای پرپیچ و خم نی را میگذرانیدم و تمام راهها در میان دشت بیپایان من قرار داشتند.
هوش مصنوعی: من در این محفل مانند شمعی هستم، اما در اثر هجمههای بیخودی و افکار آشوبزایم، تمام اجزای وجودم تحت تأثیر قرار گرفته و از حال طبیعیشان خارج شدهاند.
هوش مصنوعی: هیچکس نباید خجالت نقاب را که به خاطر کم ظرفیتی برخی از افراد است، ببیند. من در حالی که در حال لذت بردن از زندگی هستم، به مرور زمان عرق میریزم که نشانهی شوق و سرمستیام از نوشیدنیام است.
هوش مصنوعی: بیدل به شدت تحت تأثیر جمعیتی از مردم است که مانند شمعی با شعلهای داغ، احساساتش را به شدت تجربه میکند. این وضعیت او به مثابه آخرین جرعه از مینا، شرابی خاص و تاثیرگذار است که نماد زندگی و دردهای عمیق اوست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
[...]
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
غمگسار و همنشین و مونس شبهای من
ای شنیده وقت و بیوقت از وجودم نالهها
ای فکنده آتشی در جمله اجزای من
در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی
[...]
آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من
ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من
آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع
کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من
اتحاد عین و غین عالم سر حروف
[...]
ماه من چون آگهی از ناله شبهای من
رحمتی کن بر دل بیچاره شیدای من
زآتش سودایت ای شمع جهان افروز دل
سوختم پروانه وار و نیستت پروای من
گر ز روی لطف خاکپای خود خوانی مرا
[...]
با وجود وصل شد زندان حرمان جای من
برکنار آب حیوان تشنهٔ مردم وای من
باغبان کاندر درون بر دست گلچین گل نزد
دست منعش در برون صد تیشه زد بر پای من
سایه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصیب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.