آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن
زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن
داغ یأسمکه بهکیفیت شمع است اینجا
آگهی سوختن و بستن چشم افسردن
فرصت هستی از ایمای تعین خجل است
صرفهٔ نقد شرر نیست مگر نشمردن
پارسایی چقدر شرم فضولی دارد
بال سعی مگس و ناله به عنقا بردن
مشت خاکیمکمینگاه هواییکه مپرس
چه خیالست به پرواز عنان نسپردن
دل تنک حوصله و دشت تعلق همه خار
یا رب این آبله را چند توان آزردن
چه توان کرد به هر بیجگریها بیدل
ناگزیریم ز دندان به جگر افشردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و ناامیدی شاعر است. او به ناکامیهای زندگی و رنج ناشی از آن اشاره میکند. احساس یأس و سوختن مانند شمع در حال احتضار است. شاعر به این امر میاندیشد که زندگی پر از تعین و محدودیت است و نمیتوان به راحتی از آن عبور کرد. او به تلاش و زحمت انسانها در زندگی اشاره میکند و به نوعی سرنوشتانگاری را به تصویر میکشد. در نهایت، او تنهایی و عذاب حاصل از وابستگیها و غمها را توصیف میکند و به تلخی میگوید که باید با این دردها زندگی کرد.
هوش مصنوعی: ای افسوس، چقدر سخت است که انسان در این مدت کوتاه زندگی، دچار رنج و درد شود و نتواند به آرامش برسد، تا جایی که حتی مرگ هم در قیامت نمیتواند او را از این شرایط رها کند.
هوش مصنوعی: آتش و دلتنگی تو مانند شمعی است که سوختن و غمگینیاش را به همه نشان میدهد.
هوش مصنوعی: فرصتی که در زندگی داریم به خاطر مشخص نبودن حقیقت وجود، مورد شرمندگی است. ارزش واقعی لحظهها زمانی مشخص میشود که آنها را به حساب نیاوریم.
هوش مصنوعی: پارسایی چقدر از دخالت و فضولی در کار دیگران خجالت میکشد، مانند مگسی که نمیتواند بلند پرواز کند و در عوض به دنبال پرندگان نادر میافتد.
هوش مصنوعی: ما فقط تکهای از خاک هستیم و در دنیای هواییای قرار داریم که بهتر است دربارهی آن نپرسید؛ زیرا خیال پرواز و آزاد شدن از این قیدها در دل ماست.
هوش مصنوعی: دل شکیبایی کم دارد و دشت وابستگی پر از خار است. ای خدا، تا کی میتوانم این درد را تحمل کنم؟
هوش مصنوعی: چه کار میتوان کرد در این مشکلات و بیتوجهیها؟ بیدل، ما ناچاریم که سختیها را تحمل کنیم و دردها را در دل نگه داریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دست با سرو روان چون نرسد در گردن
چارهای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن
آدمی را که طلب هست و توانایی نیست
صبر اگر هست و گر نیست بباید کردن
بند بر پای توقف چه کند گر نکند
[...]
تا نگویی تو ندانم که چه باید کردن
هر چه گویی بنهم حکم قضا را گردن
به تو دادیم همه جان و جهان و دل و دین
جان به نوباوه نشاید سوی جانان بردن
ای همه شادی جان ها به جمال رخ تو
[...]
چند دندان تأمل به جگر افشردن؟
چون صدف اشک فرو خوردن و گوهر کردن
چون قلم تا سر خود را ننهی بر کف دست
نتوان وادی خونخوار سخن سر کردن
تا قدم دایره سان بر سر خود نگذاری
[...]
در بهاران سری از خاک برون آوردن
خنده ای کردن و از باد خزان افسردن
همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.