تا نگویی تو ندانم که چه باید کردن
هر چه گویی بنهم حکم قضا را گردن
به تو دادیم همه جان و جهان و دل و دین
جان به نوباوه نشاید سوی جانان بردن
ای همه شادی جان ها به جمال رخ تو
غم بیهوده از این پس نتوانم خوردن
روی در روی جمال تو کنم بی من و ما
حق تسلیم چه باشد به محق بسپردن
من دگر در خودی خود نتوانم پیوست
خارج عقل بود دشمن جان پروردن
ترک دل داری و دل دوستی خود کردیم
تا نباید دلی از بهر دلی ازردن
با تو دارم همه الا به تو ام رویی نیست
فطرت است این نتوانم متبدل کردن
نتوانم رقم دوستی از لوح ازل
به خیالات ز آیینه ی جان بستردن
وقت بخشایش اگر دست نزاری گیری
دولت آن است که در پای تو باید مردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و تسلیم در برابر معشوق اشاره میکند. او بیان میکند که بدون راهنمایی معشوق نمیداند چه باید کرد و تمام وجودش را فدای او کرده است. شاعر از غمهای بیهوده گذشته رها شده و به حضور معشوق دل خوش کرده است. او برای عشق واقعی، خود را از خودی رها کرده و به جز معشوق، هیچ عزیزی ندارد. در نهایت، شاعر بیان میکند که عشقش غیرقابل تغییر و ازلی است و تنها در پای معشوق، ارزش واقعی را مییابد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو حرفی نزنی، من نمیدانم چه کار باید بکنم. هر چه تو بگویی، من به آن عمل میکنم و موظف به پذیرش تقدیر هستم.
هوش مصنوعی: ما همه چیز خودمان را به تو بخشیدیم؛ جان، دنیا، دل و ایمانمان را. اما جان خود را نمیتوان به محبت یک نوزاد به سوی محبوب برد.
هوش مصنوعی: ای شادی جانها! با زیبایی چهرهات، دیگر نمیتوانم غم را احساس کنم و به آن بپردازم.
هوش مصنوعی: به محضر زیبایی تو میآیم و در مقابل آن، هیچچیز از خودم و دیگران ندارم. تسلیم واقعی چیست جز آنکه خود را به بهترین شکل به معشوق تقدیم کنم؟
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به خودم وصل شوم، زیرا عقل به من دشمنی میورزد و نمیگذارد که روح من پرورش پیدا کند.
هوش مصنوعی: ما به خاطر عشق و محبت قلبی که به تو داشتیم، دل خود را از دیگران جدا کردهایم تا هیچ دلی را به خاطر کسی ناراحت نکنیم.
هوش مصنوعی: من با تو همه چیز دارم، اما به تو نمیتوانم رویی نشان بدهم. این ویژگی من است و نمیتوانم آن را تغییر دهم.
هوش مصنوعی: نمیتوانم دوستی را که از ابتدا بر لوح وجودم نوشته شده، از ذهن و خیال خود پاک کنم.
هوش مصنوعی: اگر زمانی برای عذرخواهی و بخشش پیدا کنی، خوش شانسی آن است که برای تو باید قربانی شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دست با سرو روان چون نرسد در گردن
چارهای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن
آدمی را که طلب هست و توانایی نیست
صبر اگر هست و گر نیست بباید کردن
بند بر پای توقف چه کند گر نکند
[...]
توبه کردم که دگر توبه نخواهم کردن
باش گو چون رگ جان خون رزم در گردن
باده گر رنگ جگر دارد جان پرورم است
کار من چیست جگر خوردن جان پروردن
من اگر خون نخورم از رگ جان و دهنش
[...]
چند دندان تأمل به جگر افشردن؟
چون صدف اشک فرو خوردن و گوهر کردن
چون قلم تا سر خود را ننهی بر کف دست
نتوان وادی خونخوار سخن سر کردن
تا قدم دایره سان بر سر خود نگذاری
[...]
آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن
زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن
داغ یأسمکه بهکیفیت شمع است اینجا
آگهی سوختن و بستن چشم افسردن
فرصت هستی از ایمای تعین خجل است
[...]
در بهاران سری از خاک برون آوردن
خنده ای کردن و از باد خزان افسردن
همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.