گنجور

 
بیدل دهلوی

سطری اگر ز وضع جهان وانوشته‌ایم

گردانده‌ایم رنگ و چلیپا نوشته‌ایم

در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است

کاین جاده‌ها به صفحهٔ صحرا نوشته‌ایم

هر جا خطی ز نسخهٔ امکان دمیده است

عبرت غبار دیدهٔ بینا نوشته‌ایم

از زخم حسرتی‌که لب جام می‌کشد

خون بر بیاض گردن مینا نوشته‌ایم

رمز ازل‌ که صد عدم آن سوی فطرت است

پنهان نخوانده اینهمه پیدا نوشته‌ایم

معنی سواد نسخهٔ اشک چکیده‌ کیست

غمنامه‌ها به خون تمنا نوشته‌ایم

زبن آبرو که پیکر ما خاک راه اوست

خط غبار خود به ثریا نوشته‌ایم

از نقش ما حقیقت آفاق خواندنی‌ست

چون موج کارنامهٔ دریا نوشته‌ایم

قاصد چو رنگ باز نگردید سوی ما

معلوم شد که نامه به عنقا نوشته‌ایم

در مکتب نیاز چه حرف و کدام سطر

چون خامه سجده‌ای‌ست‌ که صد جا نوشته‌ایم

دستی اگر بلند کند نامه‌بر بس است

تا روشنت شود که دعاها نوشته‌ایم

اسرار خط جام که پرگار بیخودی‌ست

بیدل به‌کلک موجهٔ صهبا نوشته‌ایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رضی‌الدین آرتیمانی

آنجا که وصف آن قد و بالا نوشته‌ایم

قرار عجز خویش همانجا نوشته‌ایم

حاصل، دمی زیاد تو غافل نبوده‌ایم

یا گفته‌ایم حرف غمت یا نوشته‌ایم

از سوز اشتیاق نیارم که دم زنم

[...]

نظیری نیشابوری

ما حال خویش بی‌سر و بی‌پا نوشته‌ایم

روز فراق را شب یلدا نوشته‌ایم

قاصد به هوش باش، که بر یک جواب تلخ

عرض هزار گونه تمنا نوشته‌ایم

شیرین‌تر از حکایت ما، نیست قصه‌ای

[...]

صائب تبریزی

این سطرهای آه که هرجا نوشته‌ایم

از روی آن دو زلف چلیپا نوشته‌ایم

بر زخم جوی شیر نمک‌ها فشانده است

سطری که ما به صفحه خارا نوشته‌ایم

گاهی که حرف زلف و خط و خال گفته‌ایم

[...]

بیدل دهلوی

بر سینه داغ‌های تمنا نوشته‌ایم

یک لاله‌زار نسخهٔ سودا نوشته‌ایم

هرجا درین بساط خس ما به پرده‌ای‌ست

مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشته‌ایم

منشور باج اگر به سر گل نهاده‌اند

[...]

غالب دهلوی

تا فصلی از حقیقت اشیا نوشته‌ایم

آفاق را مرادف عنقا نوشته‌ایم

ایمان به غیب تفرقه‌ها رفت از ضمیر

ز اسما گذشته‌ایم و مسما نوشته‌ایم

عنوان رازنامه اندوه ساده بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه