گنجور

 
بیدل دهلوی

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم

به سودن مژه فرسوده شد سراپایم

در این محیط مقیم تغافلم چو حباب

غبار چشم گشودن تهی کند جایم

حریف مطلب اشک چکیده نتوان شد

صدا شکست نفس در شکست مینایم

شرار مرده‌ام از حشر من مگوی و مپرس

چنان گذشته‌ام از خود که نیست فردایم

سحر طرازی گلزار حیرتست امروز

شکسته رنگی آیینهٔ تماشایم

خیال هستی موهوم سرخوشم دارد

وگرنه در رگ تاکست موج صهبایم

چو عمر رفته ندارم امید برگشتن

غنیمت است ‌که‌ گاهی به یاد می‌آیم

کسی خیال چه هستی‌کند ز وضع حباب

شکافته است به نام عدم معمایم

هزار رنگ ز من پر فشان بیرنگی‌ست

اگر غلط نکنم آشیان عنقایم

غرور خودسری آیینهٔ نمودم نیست

چو انفعال عرق کرده است پیدایم

طواف دشت جنون ذوق سجده‌ای دارد

که جای آبله دل می‌کشد سر از پایم

نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل

نشانده است جنون در دل سویدایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ببسته است پری نهانیی پایم

ز بند اوست که من در میان غوغایم

ز کوه قافم من که غریب اطرافم

به صورتم چو کبوتر به خلق عنقایم

کبوترم چو شود صید چنگ باز اجل

[...]

امیرخسرو دهلوی

به دیدنت که من خو گرفته می آیم

بکش به غمزه که بر خویش می نبخشایم

چو بهر دیدن روی خودم بخواهی کشت

به خشم روی نتابی، گرت به خواب آیم

شبی به خواب نیاسوده ام، بیا که مگر

[...]

ناصر بخارایی

نرفت راه بیابان و خسته شد پایم

اگر به سر نرود راه، من به سر آیم

به جست‌و‌جوی تو آشفته می‌روم چون باد

مگر به سایهٔ سروت دمی بیاسایم

تو خود به جای خودی در مقام نعمت و ناز

[...]

جامی

من آن نیم که زبان را به هرزه آلایم

به مدح و ذم خسان نوک خامه فرسایم

حدیث سفله خزف، عقد گوهر است سخن

زهی سفه که من این را به آن بیارایم

به ژاژ خاییم از دست رفت مایه عمر

[...]

صائب تبریزی

به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم

ز پای تا به سر خویش چشم بینایم

چه لازم است چو مجنون شوم بیابان گرد؟

که از غبار دل خود بس است صحرایم

نمی شود نشود داغ لاله ها ناسور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه