گنجور

 
بیدل دهلوی

هر چند درین مرحله بی تاب و توانم

چون آبله سر در قدم راهروانم

بر قمری و بلبل ز نشاطم مسرایید

من بوی‌ گلم نالهٔ رنگین فغانم

دیدار طلب زهرهٔ گفتار ندارد

در جوهر آیینه شکسته‌ست زبانم

بار سر دوشم نه جوانیست نه پیری

خم‌گشتهٔ فکر خودم از بس که گرانم

جرأت ز خیالم به چه امید بنازد

فرصت شمر تیر نشسته‌ست کمانم

چون موج‌ گهرصرفه نبردم ز تأمل

زبن عرصه برون برد همین ضبط عنانم

بر شهرت عنقا نتوان بست خموشی

گردی ‌که ندارم به چه آبش بنشانم

جز وهم تمیز من و موهوم‌ که دارد

برده‌ست ضعیفی چو میانت ز میانم

از کوشش بی‌حاصل عشاق مپرسید

مرکز به بغل چون خط پرگار دوانم

مکتوب شکست از پر رنگم مگشایید

شاید که پیامی به شنیدن برسانم

چون صبح چه نازم به متاع رم فرصت

از دامن برچیده بلند است دکانم

بی دامن و جیب است لباس من مجنون

بیدل ز تکلف چه درم یا چه فشانم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم

من روی ترا ای بت مانند ندانم

هر گه که برآیی به سر کو به تماشا

خواهم که دل و دیده و جان بر تو فشانم

هجرانت دمار از من بیچاره برآورد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

جانا ز غم عشق تو امروز چنانم

کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم

بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم

وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم

زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس

[...]

مولانا

چون آینه رازنما باشد جانم

تانم که نگویم نتوانم که ندانم

از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز

سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم

ای طالب بو بردن شرط است به مردن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

ماهی رود و من همه شب خواب ندانم

وه این چه حیات است که من می گذرانم

گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»

من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟

یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن

[...]

اوحدی

درهجر تو درمان دل خسته ندانم

زان پیش که روزی به غمت می‌گذرانم

گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم

آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم

بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه