تا کی ستم کند سر بیمغز بر تنم
زین بار عبرت آبله دوشست گردنم
طفلیگذشت و رفت جوانی هم از نظر
پیرم کنون و جان به دم سرد میکنم
ماضیگرفت دامن مستقبل امید
از آمدن نماند به جا غیر رفتنم
دستی که سر ز دامن دلدار میکشد
از کوتهی کنون به سر خویش میزنم
پاییکه بودگرمتر از اشک قطرهاش
خوابیده با شکستگی چین دامنم
از بس که سر کشید خم از قامت رسا
دشوار شد چو حلقه سر از پا شمردنم
صبح نفس نسیم دو عالم بهار داشت
صرصر دمید و زد به چراغان گلشنم
سطری ز مو نماند کنون قابل سواد
دیگر چه باید از ورق عمر خواندنم
پوشیده است موی سفیدم به رنگ صبح
چیزی دمیدهام که مپرس از دمیدنم
آن رنگها که داشت خیال این زمان کجاست
افکنده بود آینه در آب روغنم
لبریز کردهاند به هیچم حبابوار
باده است وقف ساغر اگر شیشه بشکنم
بالیدنم دلیل ز خود رفتنست و بس
صبح جنون رمیدهٔ پرواز خرمنم
گرداندهام به عالم عبرت هزار رنگ
شخص خیال بوقلمون سایه افکنم
یارب چه بودم و به کجا رفتهام که من
هر گه به یاد خویش رسم گریه میکنم
حشرم خوش است اگر به فراموشی افکند
تا یاد زندگی نشود باز مردنم
بیدل درین حدیقه زتحقیق من مپرس
رنگی که رفت و باز نیاید همان منم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و دشواریهای زندگی است. شاعر به تحولات و گذر زمان اشاره میکند و از ستمهایی که بر او رفته، رنج میبرد. او از جوانی و دورههای مختلف عمر خود صحبت میکند و به پیری و زوال تدریجی وجودش اذعان دارد. شاعر حسرت گذشته را میخورد و به یاد میآورد که چگونه از جوانی به پیری رسیده و اکنون با تنهایی و ناامیدی دست و پنجه نرم میکند. احساساتی چون فراموشی و دلتنگی در او وجود دارد و در نهایت به این نتیجه میرسد که زندگی بدون یاد آوری گذشته بیشتر برایش قابل تحمل است. در نهایت، شاعر به واقعیتهای زندگی و خودشناسی پرداخته و از دوری رنگ و زیباییهای گذشتهاش میگوید.
هوش مصنوعی: تا کی باید ستم و درد سر بیفکری را تحمل کنم؟ به شدت بر من فشار میآورند، مثل این که یا عبرتی برایم نیست یا فقط به مانند آبلهای که بر گردن حس میشود، دچار زخم و آزار شدهام.
هوش مصنوعی: کودکی سپری شد و جوانی هم از چشم دور شد، اکنون من پیر شدهام و جانم به لحظات پایانی نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: گذشته همه چیز را در خود دارد و آینده امیدی برای آمدن نیست، تنها چیزی که باقی مانده، رفتن من است.
هوش مصنوعی: دستهایی که پیش از این به سمت محبوبم دراز بود و او را میطلبید، حالا به خاطر ناامیدی و کمعمق بودن رابطهام، به سر خودم میزنم.
هوش مصنوعی: پایی که گرمایش بیشتر از اشک است، با شکستگی چین دامنم خوابیده است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و قامت راست او، خم کردن سرم سخت شده است؛ گویی که باید به جای سر از پا بگویم.
هوش مصنوعی: صبحگاه نسیم ملایمی تمام جهان را بهاری کرده بود و وزش باد سردی به گلزار من دمید و آن را پر از شادی و نشاط کرد.
هوش مصنوعی: مویی از من باقی نمانده که بر آن چیزی بنویسم، حالا چه باید از ورق عمرم بخوانم؟
هوش مصنوعی: موهای سفیدهام را به رنگ صبح پنهان کردهام، چیزی در من دمیده شده که خودت نپرس از کجاست.
هوش مصنوعی: آن رنگهایی که در خیال این دوره وجود داشت، کجاست؟ انگار آینهای در آب روغن انداخته است.
هوش مصنوعی: به هیچ چیز دلم پر شده و حالتی مانند حباب دارم. اگر بخواهم لیوان را بشکنم، بادهای که در آن است هم هدر میرود.
هوش مصنوعی: من تنها دلیلی برای بالیدن دارم و آن این است که از خودم دور شدم؛ صبح دیوانگی، همچون پرواز گندمزاری گم شده است.
هوش مصنوعی: من به دنیای یادآوری و عبرت نگاهی متفاوت انداختهام و در این دنیا هزاران رنگ و شکل از خیال را به تصویر کشیدهام، همچون سایهای که بر روی یک بوقلمون میافتد.
هوش مصنوعی: خدایا، من چه کسی بودم و اکنون به کجا رسیدهام که هر بار به یاد خودم میافتم، اشک میریزم.
هوش مصنوعی: اگر روز رستاخیز مرا به فراموشی بسپارند و یاد زندگیام از یاد برود، این حالت برایم خوشایند است، چرا که در غیر این صورت، دوباره مرگم یادآوری میشود.
هوش مصنوعی: در این باغ، از من نپرس دربارهی حقیقتی که در آن وجود دارد. آن رنگی که رفته و هرگز بر نخواهد گشت، همین من هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگه که من به زلف وی اندر نگه کنم
شادی و خرمی ز دل خویش برکنم
گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم
گردد نژند جانم و گردد نوان تنم
هرگه که دست بر شکن زلف او برم
[...]
ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم
نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم
دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم
آلات روی عثمان چون سیم برکنم
تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را
[...]
ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
تا دامن بساط ترا بوسه دادهام
بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
تا پای بر مساکن صحنت نهادهام
[...]
جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم
عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید
پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم
تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم
[...]
کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم
بیچاره من که کوه بناخن همی کنم
رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست
پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم
چون چوب خرگهست برو برپشیزها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.