کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم
بیچاره من که کوه بناخن همی کنم
رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست
پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم
چون چوب خرگهست برو برپشیزها
انگشتهای کژ شده چون درهم افکنم
از بهر آنکه نیست گهرهای من خوشاب
هردم هزار دانۀ نا سفته بشکنم
چشمیست بازمانده درو قطرۀ سرشک
زاندام خسته، موضع هر چشم سوزنم
شخصم چو رشته ییست که گوهر دروکشند
وانگه چه هر زمانش بسوزن بیازنم
رگهای خون فسرده بر اندام زرد من
گویی زریر تعبیه در شاخ روینم
جوجو چو خوشه کردمش از زخم ناخنان
این تن که دانه دانه برآمد چو خرمنم
در خشک ریش اگر تو ببینی تن مرا
ماند بدان که زنگ برآورده آهنم
هستم میان فروشده ز اسیب کوبها
کز دست خویش زخم خورنده چو هاونم
کان گهر تن من و انگشت تیشه ام
اندام من چو زرّ و محکّست ناخنم
بسطیست در کفم که در و گنج قبض نیست
زان در گهر فشانی چون ابر بهمنم
پر ارزنست دستم و با بسطتی چنین
از دست در نیفتد یک دانه ارزنم
یکباره را زهای نهانم برون فتاد
براندرون ز بس که گشادست روزنم
گه چون سفن بدانۀ گوهر مرصّعم
گاهی ز خون دل چو بلور ملوّنم
اندام من ز رخنه مشبّک نمایدت
گرنه ز خشک ریش بروپرده ها تنم
چون مار ارقشست تن من ز نقطه ها
از بس نشان آبله بر پشت و گردنم
زرد و گداختست تنم زانکه همچو شمع
زرداب می رود ز گریبان بدامنم
آکنده ام بگوهر و آراسته بلعل
آری عجب مدار که دریا و معدنم
با آسمان جربا پهلو همی زنم
کرد از طریق عدوی بیداد بر تنم
زانگشت من چراغ توان برفروختن
کز گونه گون طلاچو فتیله مدهنّم
گاورسۀ زرم اثر خرد کاریست
کاکنون بچرب دستی باری معیّنم
ابریست دست من که برو تعبیه ست در
من روز و شب در آن که کجا برپراکنم
از سوز سینه جوش برآورده ام از آنک
بفکند دست درد بیک ره نهنبنم
بر روی آب شکل حباب ار ندیده یی
در آبله ببین تن چون آب روشنم
بشکافتست پوست بر اندام من چونار
از بس که من بدانۀ لعلش بیاگنم
شد رخنه رخنه چون هدف تیر شخص من
با آنکه ناخنست بیکبار جوشنم
گریده همچو شمعم و سوزنده چون چراغ
کزپای تا بسر همه درموم و روغنم
برگ چنار دیدی شبنم بر او زده
دستم ببین اگر بودت برگ دیدنم
عجم و نقط ز زیبق و شنگرف زد مرا
گردون که کرد چوی الف کوفیان تنم
وین طرفه تر که نقطه یکی ده فزون شود
هرگه کزان یکی بسر انگشت حک کنم
هر دوستی که بود، بدین علت از برم
پهلو تهی همی کند اکنون چو دشمنم
آنجا که شاعران همه خارند پشت پای
من پشت دست خارم ، یارب چه کودنم !
از بس که بود در غم سوراخ لاجرم
گشتست پر ز سوراخ این مرده شیونم
برمن ز آه و ناله ی من هرشبی چون من
گرید بخون دل در و دیوار مسکنم
در خون خویشتن شده چون لعل و لاله ام
در خود زبان نهاده چو شمع و چو سوسنم
اجزای ذات من همه بیرون شد از مسام
گر آدمی ز پوست برون آید آن منم
سرگشته از تحمّل اعبا دردها
بر دل نهاده سنگ و دو تا چون فلاخنم
از بس که باد افسون بر خود همی دمم
برباد داده عمرتر از باد بیزنم
من خاک پای صدر جهانم عجب مدار
چون آسمان اگر بکواکب مزیّنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف شدید رنج و دردی که به جسمش رسیده، میپردازد. او از کشیدگی رگها و زخمهایش میگوید که مانند تیشه به تنش آسیب رساندهاند. انگشتان و بدنش به شکل عجیبی دچار آسیب و زخم است و او خود را مانند گوهری در دل زخمها توصیف میکند. حسرت و غم ناشی از آسیبهایی که به او وارد شده، در سراسر شعر حس میشود. همچنین به مقایسه خود با اشیا مختلف مانند شمع و حباب و لعل میپردازد و به نحوی از احساس خلا، تنهایی و درد در زندگیاش سخن میگوید. در نهایت، او خود را خاک پای عالم میداند و بر سختیهای زندگیاش تأکید میکند.
هوش مصنوعی: کوهی از مشکلات و رنجها بر دوش من است و من در حالتی از درماندگی به سر میبرم. با این حال، مانند کوهی بزرگ، به تلاش و کوشش ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: رگهای من مانند چنگ از پوست بیرون آمدهاند و من با ناخنهای خود به آن رگها ضربه میزنم.
هوش مصنوعی: چون مانند چوب خرگاه است، وقتی به آن فشار میآورم، مانند انگشتهای کج شدهای میشود که در هم فرو میروند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه جواهرهای گرانبها و زیبا در دسترس من نیست، هر لحظه هزار دانه ناچیز و بیارزش را میشکنم.
هوش مصنوعی: چشمی وجود دارد که هنوز باز مانده و از آن، قطرهای اشک به خاطر خستگی جسم خارج میشود، جایی که هر سوزن در چشم احساس میشود.
هوش مصنوعی: من مانند رشتهای هستم که در آن گوهر پنهان شده است و هر بار که به من آسیب میزنند، این گوهر را بیشتر به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: رگهای خونی که به حالت پژمرده و کمرنگ درآمدهاند بر بدن زرد و پژمرده من مانند زریری که در شاخهای طلاکاری شده قرار داده شده است، به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: وقتی که زخمهای این بدن را با ناخنهای خود برش میزنم، دانههایی مانند خوشهای از خرمن بیرون میآید.
هوش مصنوعی: اگر در ریش خشک من، تنم را ببینی، بدان که به مانند آهنی زنگزده هستم.
هوش مصنوعی: من همچون هاونی هستم که از ضربات و آسیبها زخمی شدهام، در حالی که خودم به دست خودم این زخمها را دیدهام.
هوش مصنوعی: من همچون گوهری درون بدنم دارم و انگشتانم مانند تیشه، در حالی که بدنم شبیه به طلاست و ناخنهایم محکمی دارند.
هوش مصنوعی: در دستانم وسعتی وجود دارد که هیچ محدودیتی برای گنجینهام نیست، مثل بارش مروارید از من، مانند برف و باران در بهمن.
هوش مصنوعی: دستم پر از ارزن است و به خاطر این آرامشی که دارم، حتی یک دانه ارزن هم از دستم نمیافتد.
هوش مصنوعی: ناگهان از دل پنهانم چیزی بیرون آمد، زیرا روزنهام به قدری وسیع است که همه چیز میتواند از آن خارج شود.
هوش مصنوعی: گاهی مانند جواهر ارزشمند و درخشانم و گاه مانند بلور شفاف و زلال هستم که به خاطر درد و غم دل، رنگ و حالتی خاص به خود میگیرد.
هوش مصنوعی: اگرچه اندام من از چشمانت به صورت مشبک دیده میشود، اما در واقع از خشکی ریشهایم، پردهها و پوششها بر تنم وجود دارد.
هوش مصنوعی: بدن من مانند پوست مار است که پر از نشانهها و زخمیهاست، به دلیل جراحاتی که مانند آبله بر روی پشت و گردنم نشستهاند.
هوش مصنوعی: بدن من به خاطر عواطف و احساسات شدید درونم چنین حالتی پیدا کرده است، مانند شمعی که با ذوب شدن موم، به آرامی از لبهاش میچکد و به دامان من میریزد.
هوش مصنوعی: من پر از جواهرات و زیبا چون لؤلؤ هستم؛ بنابراین تعجب نکن که من هم دریا هستم و هم معدن.
هوش مصنوعی: من در آسمان جربا قرار دارم و از طریق ظلم و ستم بر من، در حال نبرد و مقابله هستم.
هوش مصنوعی: از انگشت من شعلهای روشن شده که همچون فتیلهی طلایی میسوزد و نور میدهد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تأثیر خرد و عقل بر زندگی اشاره دارد و میگوید که در حال حاضر، باید با دقت و هوشمندی زندگی خود را اداره کنیم. به نوعی، او بر لزوم تلاش و کار کردن تأکید دارد تا به مطلوبهای خود برسد.
هوش مصنوعی: دستم مانند ابری است که در آن روز و شب در حال فکر کردن هستم که چطور باید آن را پخش کنم.
هوش مصنوعی: از شدت اندوهی که در دل دارم، احساساتم به جوش و خروش افتاده است؛ چون نمیتوانم دردی که احساس میکنم را پنهان کنم.
هوش مصنوعی: اگر بر روی آب حبابی را ندیدهای، درون آبله ببین که تن من همچون آب زلال و روشن است.
هوش مصنوعی: پوست بدنم به خاطر شدت دوستی و عشق به محبوب، مانند میوهای که پوستش شکاف خورده، دچار آسیب شده است، زیرا من به شدت در پی دستیابی به زیبایی و جواهر وجود او هستم.
هوش مصنوعی: چهرهام زخم شده است، گویی که تیر به هدف خورده است. با این حال، این حالت به خاطر یک بار ضربه نیست، بلکه به مانند زرهای است که ضربات را تحمل کرده است.
هوش مصنوعی: من مانند شمعی میسوزم و نوری را پخش میکنم، از پایه تا نوک، تمام وجودم پر از درد و رنج است.
هوش مصنوعی: برگ درخت چنار را دیدی که شبنم روی آن نشسته است؟ حالا دستم را ببین، اگر تو هم برگ را ببینی.
هوش مصنوعی: جهان من به دلیل زیباییهایی که از فرهنگهای مختلف مانند عربی و فارسی نشأت گرفته، تحت تأثیر قرار گرفته است. این تأثیرات باعث شده که وجود من شبیه به الفبای کوفیان شود و به نوعی دچار تحولی عمیق گردیدهام.
هوش مصنوعی: اگر نقطهای را در یک ده تبدیل به چند نقطه بکنی، تبدیل به یک نشانه میشود که نشانگر آن است که یک انگشت بر آن حک شده است. این عبارت به نوعی به اهمیت و تاثیرگذاری یک نشانه کوچک یا جزئیات اشاره دارد که با تغییر، میتواند معانی و مفاهیم بزرگتری را به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: هر دوستی که داشتم، الان به خاطر همین موضوع، از کنارم دور شده و مثل این است که به دشمن تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: در جایی که همه شاعران در کار خود ناامید و بیثمرند، من نیز در پس خود و در تلاشم، دچار مشکلات و موانع زیادی هستم. ای خدا، من چه کودکانه و سادهلوح هستم!
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آنقدر در غم و اندوه فرو رفتهام، حالا این مرده دیگر جایی برای سوگواری ندارد و همه جا پر شده از ناله و زاری من.
هوش مصنوعی: هر شب صدای آه و نالهام مانند من بر سر و دیوار خانهام میبارد و من در این گوشه پر از غم، به سوگ دلbroken خود نشستهام.
هوش مصنوعی: من در عمق احساساتم مانند لعل و لاله میدرخشم و شبیه شمع و سوسن درون خودم سکوت کردهام.
هوش مصنوعی: تمام وجود من از مرزهای عادی و ظاهری خود فراتر رفته است. اگر انسانی از لایههای ظاهری خود خارج شود، این همان حقیقت واقعی من است.
هوش مصنوعی: من در دریای مشکلات و دردها غرق شدهام، دل سنگین و سختی دارم و همچون فلاخن، دو حالت متضاد را با هم تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر این که باد جادوئی و افسونگر است، عمرم را مانند بادی که میگذرد، بیخبر از دست میدهم.
هوش مصنوعی: من مانند خاک پای صدر (پادشاه یا مقام عالی) جهان هستم، پس نباید شگفتزده شوی. چون اگر به ستارهها تشبیه شوم، به آسمان تعلق دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگه که من به زلف وی اندر نگه کنم
شادی و خرمی ز دل خویش برکنم
گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم
گردد نژند جانم و گردد نوان تنم
هرگه که دست بر شکن زلف او برم
[...]
ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم
نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم
دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم
آلات روی عثمان چون سیم برکنم
تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را
[...]
ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
تا دامن بساط ترا بوسه دادهام
بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
تا پای بر مساکن صحنت نهادهام
[...]
جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم
عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید
پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم
تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم
[...]
مستم کن آنچنان که ندانم که من منم
خود را دمی مگر به خرابات افگنم
فارغ شوم ز شعبده بازی روزگار
زین حقهٔ دو رنگ جهان مهره برچنم
قلاش وار بر سر عالم نهم قدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.