اگر ساقی ز موجِ باده بندد رشتهٔ سازم
رساند قلقلِ مینا به رنگِ رفته آوازم
عروجِ خاکساران آنقدر کوشش نمیخواهد
چو گرد از جنبشِ پایی توان کردن سرافرازم
مباش ای آرمیدن از کمینِ وحشتم غافل
کفِ خاکسترم بیبالوپر جمعست پروازم
نگاهِ چشمِ عبرت جوهرِ آیینهٔ یأسم
گسستنها ز پیوندِ جهان تاریست از سازم
نفس تا بال بر هم میفشاند ناله میگردد
ز استغنای نومیدی بلندافتاده اندازم
ز اسرارِ محبت صافیِ آیینهای دارم
که نتواند به جز حیرتنمودن چشمِ غمازم
قدحپیماییِ الفت ندارد رنجِ مخموری
ز بس گردیدهام گردِ سر او نشئهٔ نازم
کمالِ من عروجِ پایهٔ دیگر نمیخواهد
همان خورشید خواهم بود اگر از ذره ممتازم
وبالِ عشرتم یارب نگردد قیدِ خود داری
که من با لغزشِ پا همچو طفلِ اشک گلبازم
هوای نارسا را نیست جز شبنم گریبانی
ز خجلت آشیانسازِ عرق گردیده پروازم
به سامانِ شکستِ رنگِ من خندیدنی دارد
به رنگی ناله سر کردم که کس نشنید آوازم
نیام چون موج جولانجرأتِ آزارِ کس بیدل
شکستن دارم و بر روی خود صد رنگ میتازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر دربارهی عشق، تلاش و عروج انسانی صحبت میکند. او از می و باده به عنوان نماد لذت و آزادی یاد کرده و میگوید که عروج معنوی نیاز به تلاش زیادی ندارد، بلکه به سادگی و حرکت در زندگی وابسته است. شاعر همچنین به مراقبت از خود و عدم غفلت در برابر خطرات اشاره میکند و از ناامیدی و زیباییهای عشق میگوید. او بر این باور است که کمال و رشد انسان به نور و درخشندگی نیاز دارد و در نهایت، از تنهایی و آسیبپذیری اش صحبت کرده و میگوید که هرچند ممکن است رنج ببرد، اما همواره در جستجوی زیبایی و صعود به اوج خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر ساقی نوشیدنی را به من بدهد، صدا و نغمهام را به رنگی لطیف و زیبا میآوَرَد.
هوش مصنوعی: پرواز افرادی که از خاک به عرش میرسند، آنقدر سخت و دشوار نیست. مانند گردی که با یک حرکت پا به هوا میرود و سر بلند میکند.
هوش مصنوعی: نباید از خطراتی که در کمین هستند غافل باشی، زیرا هیچ چیز نمیتواند مانع از پرواز من شود؛ حتی اگر در حالت سکون به نظر برسم.
هوش مصنوعی: چشم عبرتنگر مانند آینهای است که شکستها و قطع پیوندها را بررسی میکند و از این منظر، جهان را تاریک و بینظم میبیند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نفس عمیق میکشم و احساس آزادی و شور و نشاط دارم، نالهای از دل پر از ناامیدی به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: از رازهای عشق، آینهای روشن دارم که جز حیرت و تعجب، نمیتواند چیز دیگری به چشم کسی که غمگین است، نشان دهد.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و دوستی، دیگر برایم درد و رنج مستی بیمفهوم شده است، زیرا به قدری در اطراف او و زیباییهایش گشتهام که اکنون حالتی سرمستی و لذت دارم.
هوش مصنوعی: کمال من نیاز به صعود به سطحی بالاتر ندارد؛ من همانند خورشید خواهم درخشید، حتی اگر در جمع ذرات کوچک و معمولی قرار داشته باشم.
هوش مصنوعی: خدایا، گناهانی که به دوشم سنگینی میکند، مرا اسیر نکند. من مانند کودکی هستم که در هنگام لغزش پا و شکست، اشک میریزد و نیاز به محبت و دلداری دارد.
هوش مصنوعی: در هوای کمثمر و ناامید، جز شبنمی که از شرم به وجود آمده، چیزی وجود ندارد، در حالی که آشیانهساز من از عرق عرق کرده به پرواز درآمده است.
هوش مصنوعی: او در حالی که به حال و روز خراب خود میخندد، از درد و غمی که در دل دارد، ناله میکند؛ اما هیچکس صدای او را نمیشنود.
هوش مصنوعی: من مانند موجی هستم که به جلو حرکت میکند و جرأت آن را دارم که کسی را آزار دهم. میتوانم به راحتی خود را بشکنم و بر روی خود رنگهای مختلفی بریزم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
اگر ساقی ز موجِ باده بندد رشتهٔ سازم
رساند قلقلِ مینا به رنگِ رفته آوازم
خوشم طغرل من از مضمون بانگ قل قل بیدل
اگر ساقی ز موج باده بندد رشته بر سازم!
همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم
به هر هنگام هر مرغی به هر پری همیپرد
مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم
دهان مگشای بیهنگام و می ترس از زبان من
[...]
فغان از مردمِ چشمم که بیرون می دهد رازم
نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمّازم
به خاطر یاوه می رانم سخن با هر که می گویم
به باطن دوست می بینم نظر با هر که اندازم
چنان مستغرقِ شوقم که بی خود می کند ذوقم
[...]
ندانم کیست اندر دل که در جان می خلد بازم
چنان مشغول او گشتم که با خود می نپردازم
همه کس با بتی در خواب و من در کنج تنهایی
چه باشد گر شبی پوشیده گردد دیده بازم
غمت کشت و هنوز امشب ز اقبال خیال تو
[...]
نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم
اگر دردت رها کردی که من درمان خود سازم
مکن جور، ای بت سرکش، مزن در جان من آتش
که گر سنگم به تنگ آیم و گر پولاد بگدازم
تنم خستی و دل بستی و اندر بند جان هستی
[...]
بگفتی هم شبی جانا نظر بر حالت اندازم
ز روی مردمی یک دم به حال دوست پردازم
بیا دست دلم گیر و شبی از وصل ای دلبر
میان جان من بنشین که سر در پات اندازم
هوای کوی وصل او بلند افتاده است ای دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.