گنجور

 
اوحدی

نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم

اگر دردت رها کردی که من درمان خود سازم

مکن جور، ای بت سرکش، مزن در جان من آتش

که گر سنگم به تنگ آیم و گر پولاد بگدازم

تنم خستی و دل بستی و اندر بند جان هستی

کنون با غیر بنشستی و من سر نیز در بازم

نخستم دانه می‌دادی که: در دام آوری ناگه

به سنگم می‌زنی اکنون که ممکن نیست پروازم

به خاک من ترا روزی پس از مرگ ار گداز افتد

به عذر خاک پای تو کفن بر گردن اندازم

به صد چستی دلم جستی که: بازش خسته گردانی

گرم زین گونه دل جویی، نبینی بعد ازین بازم

به عیب حال من چندین، تو ای زاهد، چه می‌کوشی؟

ترا زهدست، می‌ورزی، مرا عشقست، می‌بازم

تنم را گر بپردازی ز جان در عشق او چندی

بپردازم تن از جان و دل از مهرش نپردازم

مرا پرسی که: در گیتی چه بازی؟ نیک دانی تو

شکار دلبران گیرم، چو پرسیدی من این بازم

به راه اوحدی انداز، اگر خار جفا داری

مرا گل چهره‌ای باید، که مرغ بلبل آوازم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم

کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم

به هر هنگام هر مرغی به هر پری همی‌پرد

مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم

دهان مگشای بی‌هنگام و می ترس از زبان من

[...]

حکیم نزاری

فغان از مردمِ چشمم که بیرون می دهد رازم

نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمّازم

به خاطر یاوه می رانم سخن با هر که می گویم

به باطن دوست می بینم نظر با هر که اندازم

چنان مستغرقِ شوقم که بی خود می کند ذوقم

[...]

امیرخسرو دهلوی

ندانم کیست اندر دل که در جان می خلد بازم

چنان مشغول او گشتم که با خود می نپردازم

همه کس با بتی در خواب و من در کنج تنهایی

چه باشد گر شبی پوشیده گردد دیده بازم

غمت کشت و هنوز امشب ز اقبال خیال تو

[...]

جهان ملک خاتون

بگفتی هم شبی جانا نظر بر حالت اندازم

ز روی مردمی یک دم به حال دوست پردازم

بیا دست دلم گیر و شبی از وصل ای دلبر

میان جان من بنشین که سر در پات اندازم

هوای کوی وصل او بلند افتاده است ای دل

[...]

بیدل دهلوی

اگر ساقی ز موجِ باده بندد رشتهٔ سازم

رساند قلقلِ مینا به رنگِ رفته آوازم

عروجِ خاکساران آن‌قدر کوشش نمی‌خواهد

چو گرد از جنبشِ پایی توان کردن سرافرازم

مباش ای آرمیدن از کمینِ وحشتم غافل

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه