ز سور و ماتم این انجمنهاکی خبر دارم
چراغ خامشم سر در گریبان دگر دارم
چوگردون ششجهت همواری من میکند جولان
برون وحشتم گردیست در هر جا گذر دارم
نه برق و شعله میخندم نه ابر و دود میبندم
چراغ انتظارم حیرتی از چشم تر دارم
سویدای دلست این یا سواد وحشت امکان
که تا واکردهام مژگان غباری در نظر دارم
نشد سعی غبارم آشنای طرف دامانی
چو مژگان بر سر خود میزنم دستی که بر دارم
دماغ عبرت من طرفی از سامان نمیبندد
ز اسباب تأمل آنچه من دارم حذر دارم
شبستان عدم یارب نخندد بر شرار من
که با صد شوخیی اظهاریک چشمک شرر دارم
تو خواهی انجمن پرداز و خواهی خلوتآرا شو
که من چون شمع رنگ رفتهٔ خود درنظردارم
چه امکانست خوابم راه پرواز تپش بندد
که از ننگ فسردنها به بالین نیز پر دارم
مجو برگ نشاط از طینت کلفت سرشت من
کف خاکم غبار از هر چه خواهی بیشتر دارم
نفس دزدیدنم شور دو عالم در قفس دارد
عنان وحشت کهسار در ضبط شرر دارم
تلاطم دستگاه شوخی موجم نمیگردد
محیط حیرتم آبی که دارم در گهر دارم
توانم جستن از دام فریبی اینچنین بیدل
چو شبنم گر بجای گام من هم چشم بردارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حال و احساس شاعر میپردازد، که در میان غم و اندوه زندگی و تجربههای تلخ خود گرفتار است. شاعر از چراغی خاموش سخن میگوید که نماد ناامیدی و غم عمیق اوست. او به بینش عمیق خود دربارهٔ زندگی و حالات مختلف آن اشاره میکند و حس وحشت و اضطراب را که در درونش وجود دارد، توصیف میکند.
شاعر با ذکر مژگان و غبار به تأملات عمیق خود اشاره میکند و از تلاشهایش برای رسیدن به آرامش و خوشی خبر میدهد، اما در نهایت به این نتیجه میرسد که نمیتواند از بار سنگین غم و غصهاش رها شود. او، به نوعی، در پی جستجوی خوشی و آرامش است اما به نظر میرسد که شرایط زندگی و سرشتش مانع از آن میشود.
در پایان، او به حالت بیم و هراس خود اشاره میکند و از آرزوهایش برای یافتن امید و خوشی سخن میگوید، در حالی که احساس میکند در دام مشکلات و نگرانیها گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: از جشن و غم این جمع، چیزی نمیدانم، اما چراغ خاموشی را در دامنم پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا به دور خود میچرخد و همه چیز در آن به آرامش و تعادل میرسد، من احساس ترس و وحشت دارم، زیرا در هر کجا که میروم، به نوعی با خطرات و دشواریها مواجه هستم.
هوش مصنوعی: نه به روشنی و شعله لبخند میزنم و نه با ابر و دود خود را میپوشانم. تنها چراغ امیدم روشن است و این امید، حیرت و شگفتیای در چشمانم ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: دل را به رنگی مشکی تعبیر کرده و احساسات عمیق و پیچیدهای را که در آن نهفته است، نشان میدهد. در عین حال، با اشکال و تاریکیهایی که در زندگی ممکن است وجود داشته باشد، ارتباط برقرار میکند. همچنین، با بیان اینکه در زمان بیداری، چشمها را به دقت باز کرده است، به این نکته اشاره میکند که لحظههای پر از غبار و ابهام نیز در نظر دارد.
هوش مصنوعی: تلاشهای من برای نزدیک شدن به کسی که دوستش دارم ثمری نداشته است. مانند مژگان که بر چهرهام نوازش میکند، من هم دستم را بر میدارم و تلاش میکنم.
هوش مصنوعی: ذهن من از یادگیری تجربیات عبرتآمیز ناتوان است و نمیتواند به درست و حساب به اوضاع و شرایط بیندیشد. بنابراین، از آنچه دارم باید دوری کنم.
هوش مصنوعی: ای خدا، در تاریکی شب، نکن که به شعلهور شدن من بخندی، زیرا من با گواهی یک چشمک که همانند آتش میدرخشد، با چندین شوخی از خودم را نشان میدهم.
هوش مصنوعی: تو میتوانی در جمع دوستان به بحث و گفتگو مشغول شوی یا اینکه به تنهایی به آرامش بپردازی؛ اما من مانند شمعی هستم که رنگ و روشناییاش رفته و فقط به خودم فکر میکنم.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که چگونه ممکن است خواب من مانع پرواز تپش قلبم شود، در حالی که از شرم و ننگ از جدایی یا شکست، حتی در مکان خوابم هم اضطراب دارم.
هوش مصنوعی: به دنبال خوشی و شادابی در من نباش، زیرا من از خاک و خمیرهای سخت ساخته شدهام. من از هر چیزی که بخواهی، بیشتر از آن را دارم.
هوش مصنوعی: من با دزدی نفس خود، شور و هیجان دو جهان را در قفس احساس میکنم. وحشت کوهستان در کنترل من است و آتش شادی را در دل دارم.
هوش مصنوعی: هیچکدام از شرایط و مشکلات نمیتوانند بر من تأثیر بگذارند. حیرت و شگفتیام مانند آبی است که در دل سنگی به نام گهر (گنج) نهفته است.
هوش مصنوعی: من میتوانم از دام این ترفند فریبنده فرار کنم، مانند شبنم که اگر جای پای من را ببینید، چشمهای خود را نیز برمیدارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم
ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه
حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم
مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی
[...]
خیال لعل میگون تو دائم در نظر دارم
چو ساغر سینهای پرخون و چشمی پرگهر دارم
فروغ عارضت ماه است، با وی عشق میورزم
درخت قامتت سرو است، زو امیدِ بر دارم
نه بی مرغول مشکینت شبی را روز میخواهم
[...]
خبر از دل اگر پرسی منم کز دل خبر دارم
به چشم من ببین رویش که دائم در نظر دارم
منم صوفی ملک دل که باشد شکر او وردم
منم عطار شهر جان که در دکان شکر دارم
مروا ی عاشق صادق که من معشوق جانانم
[...]
من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم
من آن بحرم که در دامن به دریاها گهر دارم
من آن معشوق پنهانم که سرگردان عشق خود
چو چشم دلبران عاشق بسی صاحب نظر دارم
من آن چرخ پرانوارم در اقلیم الوهیت
[...]
من از گلهای خون دل از آن رخساره تر دارم
که از دست رقیب خار خاری در جگر دارم
مرا گویی که یارت کیست خواهم دیگری گویم
ولی دل ندهم گفتن که من یار دگر دارم
همی خواهم که ره یابم درون سینه مردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.