گنجور

 
بیدل دهلوی

جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم

در پرتو چراغی پروانه می‌نگارم

روز نشاط شب کرد آخر فراق یارم

خود را اگر نسوزم شمعی دگر ندارم

بی‌کس شهید عشقم خاک مرا بسوزید

خاکستری زند کاش‌ گل بر سر مزارم

زین باغ شبنم من دیگر چه طرف بندد

آیینه‌ای شکستم رنگی نشد دچارم

جز درد دل چه دارد تبخاله آرمیدن

یارب عرق نریزد از خجلت آبیارم

شوقی ‌که رنگ دل ریخت در کارگاه امکان

وقف گداز می‌خواست یک آبگینه‌وارم

شمع بساط الفت نومید سوختن نیست

در آتشم سراپا تا زیر پاست خارم

خاکم به باد دادند اما به سعی الفت

در سایهٔ خط او پر می‌زند غبارم

صبر آزمای عشقت در خواب بی‌نیازی‌ست

گرداندنم چه حرفست پهلوی کوهسارم

بی‌فهم معنیی نیست بر دل تنیدن من

تمثال کرده‌ام گم آیینه می‌فشارم

بیدل به معبد عشق پروای طاعتم نیست

چندانکه می‌تپد دل من سبحه می‌شمارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم

چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم

در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد

چون حلقه‌های زلفت غمهای بی شمارم

از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت

[...]

مولانا

من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم

پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم

نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم

مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم

من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم

[...]

ناصر بخارایی

جز دل کسی ندارد، اندیشه از غبارم

جز دیده کس نیارد، آبی به روی کارم

در بحر عشق جانان، جانم رسید بر لب

باشد که از میانش، ممکن بود کنارم

صد برگ دارد آن گل، من صد نوا چو بلبل

[...]

جهان ملک خاتون

باد صبا خدا را بگذر سوی نگارم

عمری بگو به سختی در هجر می گذارم

گر باز حال زارم پرسد ز تو خدا را

با او بگو که تا کی داری در انتظارم

فریاد من به کیوان برشد ز دست هجرت

[...]

جامی

تازی سوار مجنون ملک سخن گرفته

در نکته های تازی با وی سخن ندارم

لیکن به گاه جولان میدان فارسی را

مجنون دیگر آمد انگشت نی سوارم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه