زبن باغ تا ستمکش نشو و نما شدم
خون گشتم آنقدر که به رنگ آشنا شدم
بوی گلم جنون دو عالم بهار داشت
زبن یک نفس هزار سحر فتنه وا شدم
دل دانهای نبودکهگردد به جهد نرم
سودم کف ندامت و دست آسیا شدم
مشتی ز خاک بر سر من ریخت زندگی
آماجگاه ناوک تیر قضا شدم
پیغام بوی گل به دماغم نمی رسد
آیینهدار عالم رنگ ازکجا شدم
حرفی به جز کریم ندارد زبان من
سلطان کشور طربم تا گدا شدم
یارب چه دولت است کز اقبال عاجزی
شایستهٔ معاملهٔ کبریا شدم
زین حیرتی که چید نفس فرق و اتحاد
او ساغر غنا زد و من بینوا شدم
نا قدردان عمر چو من هیچکس مباد
بعد از وداع گل به بهار آشنا شدم
بیدل ز ننگ بیخبری بایدمگداخت
زیرقدم ندیدم و طاووس پا شدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر سفر روحی و عاطفی فردی است که از رنج و ستم به جستجوی زیبایی و حقیقت میپردازد. شاعر از تجربههای تلخ زندگی، عشق و آرزوهای ناپیدا سخن میگوید و تأثیر عمیق آنها بر روح و وجودش را به تصویر میکشد. او به جنون و شعف اشاره میکند و از ناامیدیاش به خاطر نرسیدن به آرزوهایش میگوید. در نهایت، شاعر به بیخبری و ناتوانی در درک حقیقت وجودیاش اشاره کرده و از سرنوشت و زندگیاش گله میکند. این شعر تأملاتی عمیق درباره زندگی، عشق و سرنوشت انسان را در خود دارد.
هوش مصنوعی: از باغی که در آن به ظلم و ستم بزرگ شدم، آنقدر به رنگ خون درآمدم که رنگ آشنا شدم.
هوش مصنوعی: من بوی گلی را استشمام کردم که دیوانگی و زیبایی جهان را به همراه داشت. با یک نفس، دنیایی از سحر و جادو را احساس کردم و دچار حیرت و شگفتی شدم.
هوش مصنوعی: دل من چیزی نیست که با تلاش و کوشش، به آرامی به دست آید؛ بلکه به جای آن، در حال حاضر به دلیل پشیمانی و شکست، مانند دانهای در آسیاب شدهام.
هوش مصنوعی: زندگیام به خاطر حوادث و سختیها تحت تاثیر قرار گرفته و مانند هدفی برای تیر سرنوشت شدهام.
هوش مصنوعی: پیام بوی گل به من نمیرسد، آیا این دنیا از کجا به وجود آمده است؟
هوش مصنوعی: زبان من فقط از خوبیهای کریم صحبت میکند. من، که در این دنیا سلطان شادیها هستم، حالا تا حد گدا پایین آمدهام.
هوش مصنوعی: خداوندا، چه نعمت بزرگی است که با وجود ناتوانیام، به من اجازه دادهای تا با قدرت بزرگ تو در ارتباط باشم.
هوش مصنوعی: از این سردرگمی که نفس، تفاوت و یگانگی او را به هم میریزد، مینوشند و من بیچاره شدهام.
هوش مصنوعی: کسی مثل من که عمر خود را قدردانی نکرده است، نباشد. بعد از اینکه از گل جدا شدم، به تازگی با بهار آشنا شدم.
هوش مصنوعی: من باید از شرم نادانی خود بیدار شوم. هرگز زیر پای کسی نمیگویم، اما احساس میکنم که به مقام والایی رسیدهام و مانند طاووس راه میروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
زایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم
تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل
عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم
گاهی ز درد عشق پس خوب چهرگان
[...]
با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟
کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم
هر دم به خون دیده خود غرقه می شوم
من خون گرفته با تو کجا آشنا شدم؟
از من قرار و صبر، ندانم کجا شدند؟
[...]
تا خاک راه همت اهل صفا شدم
در دیده ها عزیزتر از توتیا شدم
من عندلیب گلشن قدسم ولی چه سود
کز زلف تو مقیّد دام بلا شدم
گرچه شدم ز کعبه به بتخانه باک نیست
[...]
از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم
از دست روزگار برون چون دعا شدم
عمری چو جاهلان پی چون و چرا شدم
بستم ز حرف لب، چو به حرف آشنا شدم
پای از گلیم فقر نکردم فزون دراز
با آنکه در دیار سخن، پادشا شدم
زد بر زمین همان نفسش هرچه برگرفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.