گنجور

 
بیدل دهلوی

زبن باغ تا ستمکش نشو و نما شدم

خون‌ گشتم آنقدر که به رنگ آشنا شدم

بوی گلم جنون دو عالم بهار داشت

زبن یک نفس هزار سحر فتنه وا شدم

دل دانه‌ای نبودکه‌گردد به جهد نرم

سودم‌ کف ندامت و دست آسیا شدم

مشتی ز خاک بر سر من ریخت زندگی

آماجگاه ناوک تیر قضا شدم

پیغام بوی‌ گل به دماغم نمی رسد

آیینه‌دار عالم رنگ ازکجا شدم

حرفی به جز کریم ندارد زبان من

سلطان کشور طربم تا گدا شدم

یارب چه دولت است کز اقبال عاجزی

شایستهٔ معاملهٔ کبریا شدم

زین حیرتی‌ که چید نفس فرق و اتحاد

او ساغر غنا زد و من بینوا شدم

نا قدردان عمر چو من هیچکس مباد

بعد از وداع‌ گل به بهار آشنا شدم

بیدل ز ننگ بیخبری بایدم‌گداخت

زیرقدم ندیدم و طاووس پا شدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم

زایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم

تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل

عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم

گاهی ز درد عشق پس خوب چهرگان

[...]

امیرخسرو دهلوی

با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟

کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم

هر دم به خون دیده خود غرقه می شوم

من خون گرفته با تو کجا آشنا شدم؟

از من قرار و صبر، ندانم کجا شدند؟

[...]

خیالی بخارایی

تا خاک راه همت اهل صفا شدم

در دیده ها عزیزتر از توتیا شدم

من عندلیب گلشن قدسم ولی چه سود

کز زلف تو مقیّد دام بلا شدم

گرچه شدم ز کعبه به بتخانه باک نیست

[...]

قدسی مشهدی

عمری چو جاهلان پی چون و چرا شدم

بستم ز حرف لب، چو به حرف آشنا شدم

پای از گلیم فقر نکردم فزون دراز

با آنکه در دیار سخن، پادشا شدم

زد بر زمین همان نفسش هرچه برگرفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه