گنجور

 
بیدل دهلوی

بسکه بی روی تو لبریز ندامت بوده‌ام

همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سوده‌ام

از کف خاکستر من شعله جولانی مخواه

اخگری در دامن افسردگی آسوده‌ام

در خیالت حسرتی دارم به روی‌کار و بس

همچو دل یک صفحهٔ رنگ امید اندوده‌ام

سودها دارد زیان من‌ که چون مینای می

هر چه از خود کاستم بر بیخودی افزوده‌ام

هیچکس حیرت نصیب لذت کلفت مباد

دوش هر کس زیر باری رفت من فرسوده‌ام

بسته‌ام چشم از خود و سیر دو عالم می‌کنم

این چه پرواز است یارب در پر نگشوده‌ام

نی به دنیا نسبتی دارم نه با عقبا رهی

ناامیدی در بغل چون کوشش بیهوده‌ام

گرچه قطع وادی امیدگامی هم نداشت

حسرت آگاهست از راهی که من پیموده‌ام

در عدم هم شغل مشت خاکم از خود رفتن است

تا کجا منزل‌ کند گرد هوا آلوده‌ام

نیست باکم بیدل از درد خمار عافیت

صندلی در پرده دارد دست بر هم سوده‌ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

هیچ می دانی که دیشب در غمش چون بوده ام

مرغ و ماهی خفته و من تا سحر نغنوده ام

بسکه آتش در جهان افکنده ام از سوز عشق

آسمانی در هوا از دود دل افزوده ام

پرده از خون جگر بر روی دفتر بسته ام

[...]

جویای تبریزی

فارغ از اندیشهٔ خار کف پا بوده ام

تا به پشت پاره ای این دشت می پیموده ام

بسکه بی آرامم از هجرت به هر مژگان زدن

از کتاب دیده فال دیدنت بگشوده ام

بر نتابد خودنمایی وضع ما آزادگان

[...]

بیدل دهلوی

ازکتاب آرزو بابی دگر نگشوده‌ام

همچو آه بیدلان سطری به خون آلوده‌ام

موج را قرب محیط از فهم معنی دور داشت

قدردان خود نی‌ام از بسکه با خود بوده‌ام

بی‌دماغی نشئهٔ اظهارم اما بسته‌اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه