گنجور

 
بیدل دهلوی

صاحب دل را نزیبد گفت‌وگو با هیچکس

محرم آیینه چون تمثال باید بی‌نفس

جز ندامت پرتوی از شمع هستی گل نکرد

نخل ماتم راست اشک از میوه‌های پیشرس

در بیابانی که مابار خموشی بسته‌ایم

با نگاه چشم حیران می‌دمد شور جرس

الفت اسباب دل را جوهرآیینه شد

آب می‌گردد نهان آخر ز جوش و خار و خس

ای ندامت آب گردان خاک بنیاد مرا

تا در این صورت توانم دست شستن از هوس

تیغ استغنای قاتل رنگی از من برنداشت

دست خون بسملم در دامن چاک است و بس

نیست‌گر پرواز سیر بیخودی هم عالمی‌ست

از شکست رنگ پیداکرده‌ام چاک قفس

خاکساری می‌رسد آخر به داد سرکشی

اضطراب موج راساحل بود فریادرس

چون‌ حیا غالب‌ شود غیر از خموشی‌ چاره نیست

هرکه باشد چون گهر در آب می‌دزدد نفس

لذت درد محبت هم تماشاکردنی‌ست

دل به‌ذوقی می‌خورد خونم‌که نتوان‌گفت بس

کاروان عمر بیدل مقصدش معلوم نیست

می‌چکد اشک و قیامت می‌کند شور جرس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای توئی بیچارگان را چاره و فریادرس

ایزد از هر دو بند و سختی مر ترا فریادرس

هرکه را رنجی بدو آمد تو برداری ازو

بر ندارد رنج تو جز کردکار پاک و بس

جز بکردار نشاط و ناز نگذاری قدم

[...]

سوزنی سمرقندی

ای بنظم آراستن با سعد اکبر هم نفس

مدح سعدالملک مسعود بن اسعد گوی و بس

آنکه نفس ناطقه از سینه ارباب نظم

بهر سلک مدح او در نفیس آرد نفس

صدر عالی رأی ملک آرای دستوری که بر

[...]

اوحدی

در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس

هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس

یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری

ای که بی‌یاد تو هرگز بر نیاوردم نفس

میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان

[...]

ابن یمین

ز اقتضای دور گردون گر پدید آید ترا

چند روزی در جهان بر قول و فعلی دسترس

بشنو از ابن یمین پندی بغایت سودمند

با سلامت عمر اگر داری بسر بردن هوس

بدمگوی و بدمکن با هیچکس در هیچ حال

[...]

سلمان ساوجی

هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس

سست می‌جنبد صبا ای صبح کار توست و بس

پیش خورشید مرا کاریست وانگه غیر صبح

کیست کو در پیش خورشیدی تواند زد نفس؟

ای نسیم صبح بگذر بر شبستانی که گشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه