مگو صبح طرب در ملک هستی دیر میآید
دراینجا موی پیری هم به صد شبگیرمیآید
من و ما نیست غیر از شکوهٔ وضع گرفتاری
ز ساز هر دو عالم نالهٔ زنجیر میآید
چه رنگینیست یارب عالم خرسندی دل را
به خاکش هرکه سر میزدد ازکشمیر میآید
کمانی را به زه پیوسته دارد چین ابرویت
که آنجا بوالهوس دور از سر یک تیر میآید
ندارد چشمهٔ حیوان حضور آب پیکانت
ز یاد زخم او جان در تن نخجیر میآید
جهانی در محبت دشمن من شدکه عاشق را
همه گر اشک خود باشدگریبانگیر میآید
مبند ای وهم بر معدوم مطلق تهمت قدرت
ز خدمت بینیازم گر ز من تقصیر میآید
جراحتپرور عشقم به گلزارم چه میخوانی
که درگوشم ز بوی گل صدای تیر میآید
صفاکیشان ندارند انتظار رنگ گرداندن
سحر هرگاه میآید به عالم پیر میآید
به نعمت غرهٔ این گرد خوان منشین که مهمانش
دل خود میخورد چندانکه از خود سیر میآید
دلیل اختراع شوق از اینخوشتر چه میباشد
که از تمکین مجنون ناله در زنجیر میآید
به حیرت رفتهام از سیر دیدارم چه میپرسی
نگاه بیخودان از عالم تصویر میآید
به غفلت تا توانی سازکن، از آگهی بگذر
ندارد خواب تشویشی که از تعبیر میآید
ندارد صید بیدل طاقت زخم تغافلها
خدنگ امتحان ناز پر دلگیر میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بررسی وضعیت انسانی و درد و رنج عشق میپردازد. شاعر از بیموقتی خوشیها و سختیهای زندگی میگوید و بر این نکته تأکید میکند که احساسات و دردهای عاشقانه همیشه در زندگی حضور دارند. او به زیبا بودن جهان و در عین حال به مشکلات عشق اشاره میکند، مانند زخمهایی که از یاد معشوق بر دل عاشق مینشیند. همچنین، نگرانی از غفلت و نبود آگاهی در زندگی را مطرح میکند و به این واقعیت میپردازد که عشق و شوق همواره با درد و زنجیرهایی همراه است. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که دلمشغولیها و مشکلات عشق بخشی از وجود انسانی هستند.
هوش مصنوعی: نگو که صبح شادمانی در این دنیا دیر میرسد، چرا که در اینجا حتی موهای سپید هم پس از گذشت چندین شب به آرامی ظهور میکنند.
هوش مصنوعی: ما جز درد و رنج خود چیزی نداریم و از هر دو عالم تنها صدای زنجیری را میشنویم که نشاندهندهٔ مشکلات و سختیهای ماست.
هوش مصنوعی: خدای من، چقدر دنیا زیبا و دلنشین است! هر کسی که به دل این شادابی نزدیک میشود، از گوشهای دور به اینجا میآید.
هوش مصنوعی: چنین به نظر میرسد که ابروی تو مانند کمانی است که به زه متصل شده است و این موضوع باعث میشود کسانی که به تو علاقهمندند، به دور از تو در حسرت دیدن تو به تیراندازی بپردازند.
هوش مصنوعی: چشمهٔ حیات، آبی ندارد که یادآور زخم عشق تو باشد و جان من همچنان در جستجوی تو در این دنیا سرگردان است.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم در محبت به دشمن من درگیر شدهاند، به طوری که حتی اگر عاشقی هم اشک خود را بریزد، این اشک هم به آنها نمیرسد و دردی از آنها کم نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: ای خیال، به چیزی که اصلاً وجود ندارد اتهام قدرت نزن، زیرا من از خدمت به خود بینیازم، اگر هم از من اشتباهی سر بزند.
هوش مصنوعی: عشق من جراحت و درد را به همراه دارد، اما وقتی به باغ گل مینگرم، صدای تیر را از بوی گل در گوشم میشنوم.
هوش مصنوعی: این افراد بیرحم هیچگونه انتظاری از تغییر حال و روز ندارند. هر بار که صبح میرسد، انگار به زندگی کهنسال میرسند.
هوش مصنوعی: به خاطر نعمتهای ظاهری و فریبنده این دنیا، غافل نشو و نشین، زیرا مهمان چنین نعمتهایی و زندگی زودگذر، دل خود را میخورد و در نهایت انسان از آنها سیر میشود.
هوش مصنوعی: دلایل انگیزه و شوق چه میتواند باشد وقتی که از عشق مجنون، صدای ناله در زنجیر به گوش میرسد؟
هوش مصنوعی: در حیرت و شگفتی هستم که در دیدار و مشاهدهام چه میگذرد. چه نیازی به پرسش داری، زیرا نگاههای بیهدف و نابخود از دنیای تصویر به من میرسند.
هوش مصنوعی: تا جایی که میتوانی با غفلت و بیخبری زندگی کن، و از آگاهی پرهیز کن. چرا که خواب آرامی که داری، ناشی از تصورات و تفسیرهایی است که میتواند تو را مضطرب کند.
هوش مصنوعی: صید بیدلی توان تحمل زخمهای بیتفاوتی را ندارد، تیر آزمایش عشق به همراه دلخوشیهای پرشکوه میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نرنجم گر به بالینم مسیحا دیر میآید
که میداند بر بیمار از جان سیر میآید
هوس هم جوش عشق آمد، وه چه ظلم است این
که روباه مزور همعنان شیر میآید
شهنشاهی به ملک دلبری در ترکتاز آمد
[...]
درین صحرا که یارب از پی نخجیر میآید؟
که آهو بیمحابا در پناه شیر میآید
دل بیدار میباید وصال زلف جانان را
ره خوابیده را طی کردن از شبگیر میآید
شده است از سوده الماس چون گنجینه گوهر
[...]
به صحرا آن کمانابرو پی نخجیر میآید
غزالان مژده! آن آهوی آهوگیر میآید
چو سوی صیدگاه آید، ز ذوق او غزالان را
صدای خندهٔ زخم از سر یک تیر میآید
درآ در حلقهٔ دیوانگان گر عافیت خواهی
[...]
چنانم بزم عشرت بیلبش دلگیر میآید
که موج باده در چشمم دم شمشیر میآید
ندانم بر زبان حرف که دارد کلک تقریرم
ولی دانم که بوی خون ازین تقریر میآید
به جرم از طاعتم امّیدواری بیشتر باشد
[...]
ره مقصود طی کردن، نه از تقصیر میآید
رسیدن منزل دوریست، از شبگیر میآید
چنان با شورش دیوانگی آمیختم خود را
که خونم در شهادت از رگ زنجیر میآید
مشو از وعده آن سروقامت ناامید ای دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.