گنجور

 
بیدل دهلوی

این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود

هر جلوه‌که دیدم نشنیدن سخنی بود

این فرصت ‌هستی‌ که نفس‌ کشمکش ‌اوست

هنگامهٔ بیتاب ‌گسستن رسنی بود

تا پاک برآییم زگرمابهٔ اوهام

قطع نفس از هر من و ما جامه‌کنی بود

جمعیت سر بستهٔ هر غنچه در این باغ

زان پیش‌ که ‌گل در نظر آید چمنی بود

تکرار نفس شد سبب مبحث اضداد

امزوز تو و ماست‌ کزین پیش منی بود

در بیکسی‌ام خفت همچشمی ‌کس نیست

ای بیخبران عالم غربت وطنی بود

امروز جنون تب عشق تو ندارم

صبح ازلم پنبهٔ داغ ‌کهنی بود

ما را به عد نیز همان قید وجود است

زان زلف‌ گرهگبر به هرجا شکنی بود

افسوس که دل را به جلایی نرساندیم

صبح چمن آینهٔ صیقل‌زدنی بود

زین رشته ‌که در کارگه موی سفید است

جولاه امل سسلسله ‌باف کفنی بود

آخربه تپش مردم وآگاه نگشتم

آن چاه‌ که زندانی اویم ذقنی بود

فردا شوی آگاه ز پرواز غبارم

کاین خلعت نازک به بر گل بدنی بود

بیدل فلک از ثابت و سیار کواکب

فانوس خیال من و ما انجمنی بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

امروز صفای دلم از سیمتنی بود

جانم پر از اندیشه ی نسرین بدنی بود

چون دسته ی گل ساعدم از داغ نهانی

آراسته زان دست که گویی چمنی بود

پیرانه سرم ناصیه ی موی پریشان

[...]

مشتاق اصفهانی

خوش آنکه مرا وصل تن سیمنتی بود

در دستم ازین باغچه سیب ذقنی بود

بودم به گلی خوش دل و چون مرغ اسیرم

نه حسرت باغی نه هوای چمنی بود

میگشت دلم شب همه شب گرد چراغی

[...]

سحاب اصفهانی

آن روز که او را غم خونین کفنی بود

هر گوشه کجا در ره او همچو منی بود

تا مرغ دلم جای بکنج قفسی داشت

گویا که نپنداشت بعالم چمنی بود

گر دوش ز می تو به شکستم عجبی نیست

[...]

فرخی یزدی

طوطی که چو من شُهره به شیرین‌سخنی بود

با قندِ تو لب‌بسته ز شکّرشکنی بود

لعلِ تو که خاصیتِ یاقوتِ روان داشت

دل‌خون‌کنِ مرجان و عقیقِ یمنی بود

چون غنچه ز غم تنگدل و خون جگرم ساخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه