گنجور

 
بیدل دهلوی

روزی‌ که عشق رنگ جهان نقش بسته بود

تقدیر، نوک خامهٔ صنعت شکسته بود

عیش و غمی که نوبر باغ تجدد است

چندین هزار مرتبه ازیاد جسته بود

خاک تلاش‌ کرد به سر، خلق بی‌تمیز

ورنه غبار وادی مطلب نشسته بود

این اجتماع وهم بهار دگر نداشت

رنگ پریدهٔ گل تحقیق دسته بود

ربط‌ کلام خلق نشد کوک اتفاق

تاری‌ که داشت ساز تعین ‌گسسته بود

عمری‌ست پاس وضع قناعت وبال ماست

وارستگی هم از غم دنیا نرسته بود

کس جان به در نبرد زآفات ما و من

سرها فکنده دم تیغ دو دسته بود

دیدیم عرض قافلهٔ اعتبارها

جمعیتی که داشت همین بار بسته بود

بیدل نه رنگ بود و نه بویی در چمن

رسواییی به چهره عبرت نشسته بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

غیر از دل دو نیم که خندان چوپسته بود

بر هر دری که روی نهادیم بسته بود

قسمت نگر که طوطی بی طالع مرا

روی سخن به آینه زنگ بسته بود

قحط سخن نداشت مرا از سخن خموش

[...]

سعیدا

دیدم به چشم سر، که سکندر نشسته بود

در چنگ انفعال دلش ریش و خسته بود

آیینه اش ز پای ستوران نمود روی

او دل مثال آینه ز آیینه شسته بود

احوال ملک [و] حشمت دارا ز من بپرس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه