گنجور

 
بیدل دهلوی

آنجاکه عجزممتحن چون و چند بود

چون موی‌، سایه هم ز سر ما بلند بود

حسرت پرست چاشنی آن تبسمیم

بر ما مکرر آنچه نمودند قند بود

سعی غبارصبح هوای چه صید داشت

تا آسمان‌گشادن چین‌کمند بود

زاهد نبرد یک سر مو بوی انفعال

در شانه هم هزار دهن ریشخند بود

آشفت غنچه‌ای که گلش کرد دامنی

سیر بهار امن گریبان‌پسند بود

شبنم به سعی مردمک چشم مهرشد

از خود چو رفت قطره به ‌بحر ارجمند بود

در وادیی‌ که داشت‌ ضعیفی‌ صلای جهد

دستم به قدر آبلهٔ پا بلند بود

مردیم و زد نفس در افسون عافیت

پیری چو مار حلقه طلسم‌گزند بود

افسانه‌ها به بستن مژگان تمام شد

کوتاهی امل به همین عقده بند بود

بیدل به نیم ناله دل از دست داده‌ایم

کوه تحملی‌که تو دیدی سپند بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر شاهی

رفتیم، اگر چه دل به غمت دردمند بود

در چین طره تو اسیر کمند بود

بلبل به آه و ناله چمن را وداع کرد

کان بزم را ترانه او ناپسند بود

دشوار مینمود سفر با فراغ بال

[...]

شاهدی

با آنکه دل به درد تو بس دردمند بود

جز درد چارۀ دگرش ناپسند بود

گر دست ما ز دامن وصل تو کوته است

اندر هوای قد تو همت بلند بود

پیش قد تو سرو تمایل زیاد کرد

[...]

هلالی جغتایی

دودی، که دوش بر سر کویت بلند بود

غافل مشو، که آه من دردمند بود

از ما شمار خیل شهیدان خود مپرس

آن خیل بی شمار که داند که چند بود؟

بستم بطره تو دل و رستم از غمت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه