گنجور

 
بیدل دهلوی

عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود

شوق سرشارست تا این باده در ساغر بود

نکهت گل‌، دام اگر دارد همان برگ گل است

رهزن پرواز مشتاق تو بال و پر بود

با غبار فقر سازد هر کجا روشن دلی است

چهرهٔ آیینه‌ها را غازه خاکستر بود

آنقدر رفعت ندارد پایهٔ ارباب قال

واعظان را اوج عزت تا سر منبر بود

روشناس هستی ازآیینهٔ اشکیم و بس

نیستی جوشد ز شبنم‌ گر نه چشم‌ تر بود

ره ندارد سرکشی در طینت صاحبدلان

می‌زند موج رضا آبی‌ که در گوهر بود

این زمین و آسمان هنگامهٔ شور است و بس

گر بود آسودگی‌، در عالم دیگر بود

عاشقان پر بی‌کس‌اند، از درد نومیدی مپرس

حلقه را از شوخ‌چشمی‌، جا برون در بود

هستی ما را تفاوت از عدم جستن خطاست

سایه آخر تا چه مقدار از زمین برتر بود

خدمت دل‌ها کن اینجا کفر و دین منظور نیست

آینه ازهرکه باشد مفت روشنگر بود

هر که را بیدل به گنج نشئهٔ معنی رهی‌ست

هر رگ تاکی به چشمش رشتهٔ‌گوهر بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

آن پری نشگفت اگر از خوبرویان سر بود

گر بنفشه پر گر و از سنبلش افسر بود

شکر لؤلؤ نمایست آن لب رامش فزای

گر میان شکر اندر چشمه کوثر بود

اندر آن بالا و روی او پدید آید همی

[...]

سنایی

آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود

آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود

شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود

جان و دل بردی به قهر و بوسه‌ای ندهی ز کبر

[...]

میبدی

گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز

عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود

تا بدان اول بسوزد پس بدین غرقه شود

چون ز خود بی خود شود معشوقش اندر بر بود

امیرخسرو دهلوی

تا سرم باشد تمنای توام در سر بود

پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود

روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب

تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود

من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک

[...]

صائب تبریزی

جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود

زودتر آخر شود شمعی که روشنتر بود

مردم کوته نظر در انتظار محشرند

دیده روشندلان آیینه محشر بود

باد هستی را زسر بیرون کن از طوفان مترس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه