هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را
به روی خندهٔ مردم مکش چاکگریبان را
به برق ناله آتش در بهار رنگ و بو افکن
چو شبنم آبرویی نیست اینجا چشمگریان را
براین محفل نظر واکردنم چون شمع میسوزد
تبسم در نمک خواباند این زخم نمایان را
کفی افشاندهام چون صبح لیک از ننگ بیکاری
بهوحشت دسته میبندم شکست رنگ امکانرا
به عرض ناز معشوقیکشید ازگریهکار من
سرشک آخر سرانگشت حناییکرد مژگان را
نقاب از آه من بردار و چاک دل تماشاکن
حجابی نیست جزگرد نفسها صبح عریان را
غباری دیدهای دیگر ز حال ما چه میپرسی
شکست آیینه پرداز است رنگ ناتوانان را
ز محو جلوهات شوخی سر مویی نمیبالد
نگه در دیدهٔ آیینه خون شد چشم حیران را
زگرد رنگ اینگلشن، نبود مکان برون جستن
به رنگ صبح آخر بر خود افشاندیم دامان را
ز بیناییست از خار علایق دامن فشاندن
نگاه آن بهکه بردارد ز ره خویش مژگان را
درینگلشن به این تنگی نباید غنچهگردیدن
چوگل یک چاک دل واشو بهدامنکشگریبان را
مجو از هرزه طبعان جوهر پاس نفس بیدل
که حفظ بوی خود مشکل بودگلهای خندان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نکات عاطفی و اجتماعی پرداخته و از زندگی و عشق سخن میگوید. او به دوری از رسوایی و نمایش احساسات در جمع اشاره میکند و خطرات پنهان عشق را یادآوری مینماید. نالهها و گریهها در دل زیباییهای بهار و رنگینکمانی از احساسات وجود دارد. شاعر به ارتباط عمیق بین عشق و درد، خنده و گریه اشاره میکند و از شکستهای زندگی سخن میگوید. او به عدم توانایی در حفظ زیبایی و لطافت خود در دنیای سرشار از زرنگی و بیاحساسی اشاره مینماید و بر اهمیت واقعی بودن و دوری از ظواهر تأکید دارد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که در دنیای عشق، نباید غنچهوار و کمجرئت زندگی کرد، بلکه باید با تمام وجود و صداقت به عمق احساسات پرداخت.
هوش مصنوعی: آرزو نکن که در عشق خود رسوا شوی، موضوع پنهانی را با خندیدن به دیگران فاش نکن و آتش روشن نکن که باعث زخم و درد شود.
هوش مصنوعی: در روزهای بهاری که آتش میسوزد و صدای ناله آن به گوش میرسد، مانند شبنم به گلها زیبایی و طراوت میبخشد. اما در این مکان، چشمی که در حال گریه است، هیچ ارزشی ندارد و نمیتواند مورد توجه قرار گیرد.
هوش مصنوعی: در این جمع با دیدن دیگران مانند شمعی که میسوزد، نوری از لبخند بر زخم پنهان خود میتابانم و آن را نمایان میکنم.
هوش مصنوعی: من دست خود را چون صبح روشن کردهام، اما به خاطر شرم از بیکاری، به وحشت میافتم و دچار چالش و مشکلاتی میشوم که اساس و امکان موفقیتم را زیر سوال میبرد.
هوش مصنوعی: از سر دلتنگی و اشک، دردهای عاشقانهام را به محبوبم نشان دادم. در نهایت، مژههایم را با سرانگشتان حنایی رنگین کردم.
هوش مصنوعی: اے محبوب، پرده را از روی آه و دل من کنار بزن و به درد و رنج من نگاه کن. هیچ حجاب و مانعی وجود ندارد جز اینکه ما تنها نفسهای صبح را به وضوح ببینیم.
هوش مصنوعی: عزیزم، از حال ما نپرس، چون غباری بر چهرهام نشسته است. این غبار زاییدهی شکستهای من است و خود نشاندهندهی ضعف و ناتوانی است.
هوش مصنوعی: چشمهایم در آیینه به خاطر زیبایی تو به حالت حیرتآور و خونآلودی افتادهاند، چرا که به شدت مجذوب جلوههای تو شدهاند و حتی سادگی یک شوخی هم نمیتواند زیبایی تو را کمرنگ کند.
هوش مصنوعی: از رنگ و بوی این گلشن، هیچگونه مکانی برای بیرون رفتن نیست؛ به رنگ صبح آخر، دامان خود را تزیین کردیم.
هوش مصنوعی: نگاه کردن به چیزهای دنیوی و وابستگیها مانند خارهایی است که دامن انسان را میچسبند. بهتر است کسی که میخواهد راه خود را پیدا کند، از این وابستگیها دوری کند و نظارهگری خود را بر چیزهای ارزشمندتر معطوف کند.
هوش مصنوعی: در این باغ با این فضای محدود نباید تنها به غنچه شدن اکتفا کرد. مثل گل، دل خود را باز کن و با شجاعت در آغوش زندگی داشته باش.
هوش مصنوعی: از افرادی که بیهدف و سطحینگر هستند، دوری کن و سعی کن به ذات واقعی خودت پایبند باش، زیرا نگهداری از هویت واقعی و اصالت خویش کار آسانی نیست. همانطور که گلهای خندان برای حفظ زیبایی و بوی خود تلاش میکنند، تو نیز باید در حفظ آنچه که هستی کوشا باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.