بر من فسون عجز در ایجاد خواندهاند
چونگل به دامن آتش رنگم نشاندهاند
خواهد عبیر پیرهن عافیت شدن
خاکبببتری کز اخگر طبعم دماندهاند
کس آگه از طبیعت عصیانپرست نیست
بر روی خلق دامن تر کم تکاندهاند
دود دماغ نشو و نمای طبایع است
چون شمع ریشه ای همه در سر دواندهاند
از هر نفسکه ما و منی بال میزند
دستیست کز امید سلامت فشاندهاند
باید چو شمع چشم ز خود بست و درگذشت
بر ما همین پیام تسلی رساندهاند
ممنون دستگیری طاقت که میشود
ما را ز آستان ضعیفی نراندهاند
بانگ جرس شنو ز پیکاروان مدو
هرجا رسیده اند رفیقان نمانده اند
بیدل درین هوسکده مگذر ز پاس دل
آیینه را به مجلسکوران نخواندهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پنداری این سخن به اراجیف راندهاند
یا خاصگانش در پس پرده نشاندهاند
ایدل مدار چشم کرم ز اهل روزگار
کانها که بوده اند کریمان نمانده اند
و اینها که بر زدند سر از حبیب خواجگی
بر مکرمات دامن همت فشانده اند
از جویبار دهر نسیم خوشی مجوی
[...]
گاهم دو آهوی تو سگ خویش خواندهاند
گاهم به سنگ تفرقه از پیش راندهاند
ما دل نمیبریم که شاهان چو باز خود
کس را نراندهاند که بازش نخواندهاند
ما را چو چشم خویش حریفان بیوفا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.