گنجور

 
اهلی شیرازی

گاهم دو آهوی تو سگ خویش خوانده‌اند

گاهم به سنگ تفرقه از پیش رانده‌اند

ما دل نمی‌بریم که شاهان چو باز خود

کس را نرانده‌اند که بازش نخوانده‌اند

ما را چو چشم خویش حریفان بی‌وفا

مخمور و ناتوان به کناری نشانده‌اند

تا داده‌اند جرعهٔ جامی ز لعل خویش

خوبانِ عشوه‌ساز به جانم رسانده‌اند

آن را که داده‌اند بتان نوش‌لعل خود

از زهر چشم چاشنیی هم چشانده‌اند

اهلی به درد بی‌دلی و بی‌کسی بساز

درمان طلب نکن که طبیبان نخوانده‌اند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode