گنجور

 
بیدل دهلوی

بی‌یأس دل از هرچه ندارد گله دارد

ناسودن دست تو هزار آبله دارد

محمل‌کش مجنون‌روشان بی ‌سر و پایی‌ست

این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد

از عالم نیرنگ املِ هیچِ مپرسید

آفاق‌، شرر فرصت و زاهد چله دارد

از خار کند شکوه ‌گل آبلهٔ من

آیینه گر از شوخی جوهر گله دارد

یک نچه به صد رنگ‌گل‌افشان خیال ست

یکتایی او اینقدرم ده دله دارد

نگذشته ز سر راه به جایی نتوان برد

هشدار که پای تو همین آبله دارد

دل محوگداز است چه در هجر چه در وصل

این آینه در آب شدن حوصله دارد

دور شکم اهل دول بین و دهل زن

کاین طایفه را تخم امل حامله دارد

هرجا روی از برق فنا جان نتوان برد

عمری‌ست‌که آتش پی این قافله دارد

دنیا الم غفلت و عقبا غم اعمال

آسودگی از ما دو جهان فاصله دارد

بیدل من و آن نظم که هر مصرع شوخش

چون سرو ز آزادی غمها صله دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

قاصد دلی آزرده تر از آبله دارد

می آید از آن کوی و ز رفتن گله دارد

کس خیمه نیفراخت به سرچشمه حیوان

گاهی گذری خضر برین مرحله دارد

شاید که شود جلوه گر از غیب جمالی

[...]

صائب تبریزی

از گردش افلاک کجا دل گله دارد

این خانه ویران چه غم زلزله دارد

هر چند شکستن پر و بالی است گهر را

یوسف ز دل آزاری اخوان گله دارد

از شکوه همین موج سراپای زبان نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

دور از تو قدح شکوه صراحی گله دارد

از حسرت لعلت دل جام آبله دارد

تنها به دلی چشم تو راضی نشد از من

دزدی است که سر در پی این قافله دارد

بیدل دهلوی

آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد

اندیشه اگر خون نشود حوصله دارد

چشمم ز هماغوشی مژگان گله دارد

این ساغر حیرت صفت آبله دارد

شمشادقدان را به گلستان خرامت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه